چقدر منتظر بودم ... چقدر خوب ...آدم خیلی دیر می فهمد که هیچ چیز جز عشق ارزشش رو نداره که عمرت رو به پاش صرف کنی ...نه دانایی ، نه ثروت ، نه لذت ، نه قدرت و نه هیچ چیز دیگر ...تمامی اینها به رخوت و تکرار دچار میشوند اما عشق و دوست داشتن قصه ای ست نامکرر و همیشه بکر ...اعتراف میکنم که به دنبال خیلی چیزها رفتم ...به دنبال جاودانگی به دنبال شهرت و اسطوره گی به دنبال دانایی و هنر... اما اما اما در نهایت دانستم که عشق ابتدا و انتهای زندگی ست ...دانستم که دوست داشتن آن کلمه ی نخستین بود ...دانستم ...اگر چه دیر ...اگر چه بازنده وار ...اگرچه در آستانه ی پیری ...و تو در خیال ...تو در هرجایی که هستی سبب ساز من شدی...دیگر از بی کسی نمی ترسم ...دیگر نگران هیچ چیزی نیستم ...عشق چیز دیگری ست ...