امروز ؛ اوایل زمستون، موقعی که دیدم واقعا دارم جون میدم و رفتم ناهاری که مامان درست کرده بود رو گرم کنم و بخورم وقتی رسیدم کتاب بخونم،وقتی واسه خودم یواشکی قهوه زهرماری درست کردم و برای اینکه کسی متوجه نشه دوباره قهوه خوردم سریع وسایلشو شستم ، وقتی دیدم گل های جدیدم رشد کردن ، وقتی نشستم عکس و ویدیو های دیروزمون و دیدم و کلی خندیدم وقتی فهمیدم هوا هنوز روشنه و وقت دارم برای خوندن امتحان... بعد از مدت ها متوجه شدم که زندگی هنوز قشنگه و ارزششو داره!!