شعر ، ادبیات و زندگی

#فروغ
Channel
Art and Design
Books
Music
Humor and Entertainment
Persian
Logo of the Telegram channel شعر ، ادبیات و زندگی
@alahiaryparviz38Promote
267
subscribers
7.65K
photos
4.62K
videos
17.2K
links
کانال شعر ، ادبیات و زندگی
🔴 اعلام جلسه‌ی دادگاهی فعالین زنان در #رشت

روز پنج‌شنبه دهم اسفندماه، دادگاه رسیدگی به اتهامات فعالین زنان، #سارا_جهانی، #هومن_طاهری، #یاسمین_حشدری، #شیوا_شاه‌سیاه، #نگین_رضایی، #واحده_خوش‌سیرت، #متین_یزدانی، #آزاده_چاووشیان، #زهره_دادرس، #زهرا_دادرس، #جلوه_جواهری و #فروغ_سمیع‌نیا، که مردادماه ۱۴۰۲ در رشت بازداشت شدند، به ریاست قاضی #مهدی_راسخی، در شعبه سوم دادگاه انقلاب رشت، برگزار خواهد شد. 

بازداشت گسترده‌ی این فعالان حقوق زنان و فعالان سیاسی با یورش ماموران امنیتی به منازل شخصی آنها در شهرهای رشت، انزلی، لاهیجان و فومن صورت گرفت. پس از گذران قریب به دوماه، همگی این بازداشت‌شدگان در فواصل زمانی متفاوت، با تودیع قرار وثیقه به‌صورت موقت از زندان لاکان رشت آزاد شدند.

#زن_زندگی_آزادی

https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥
فاتح شدم
خود را به ثبت رساندم
خود را به نامی، در یک شناسنامه، مزین کردم
و هستی‌ام به یک شماره مشخص شد

پس زنده‌باد ۶۷۸ صادره از بخش ۵ ساکن تهران

دیگر خیالم از همه سو راحتست
آغوش مهربان مام وطن
پستانک سوابق پرافتخار تاریخی
لالائی تمدن و فرهنگ
و جق و جقِ جقجقهٔ قانون...

آه
دیگر خیالم از همه سو راحتست
از فرط شادمانی

رفتم کنار پنجره،
با اشتیاق، ششصد و هفتاد و هشت بار هوا را که از غبار پِهِن
و بوی خاکروبه و ادرار،
منقبض شده بود
درون سینه فرو دادم

و زیر ششصد و هفتاد و هشت
قبض بدهکاری،

و روی ششصد و هفتاد و هشت
تقاضای کار نوشتم:
فروغ فرخ زاد

#فروغ_فرخزاد

بخشی از شعر بلند مرز پرگهر

https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥
        یادمان باشد به دل کوزه ی آب،
            که بدان سنگ شکست
          بستی از روی محبّت بزنیم!

    تا اگر آب در آن سینه ی پاکش ریزند
                آبرویش نرود!

          یادمان باشد فردا حتما،
             ناز گل را بکشیم
          حق به شب بو بدهیم
             و نخندیم دیگر
         به ترکهای دل هر گلدان!

      و به انگشت نخی خواهیم بست،
           تا فراموش نگردد فردا
             زندگی شیرین است!
                زندگی باید کرد.

               فروغ فرخزاد

هشتم دی ۱۳۱۳ زاد روز
#فروغ_فرخزاد

https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

احمد شاملو در دو مصاحبه جداگانه در سال‌های ۱۳۴۵ و ۴۶ با مجله‌‌های فردوسی و تماشا می‌گوید:

«فروغ شاعر بسیار بزرگی‌ است؛ نه قصه‌پردازی می‌کند نه خیال‌بافی. صادقانه‌ترین حرف‌هایی‌ست که می‌توان از کسی شنید. حرف‌های آدم صادقی‌ست که تازه روی سخن‌اش هم تنها با خودش است. اگر نتوانسته‌ایم نهایت‌اش را دریابیم برای این است که گود است و ناپیداکرانه. شعر فروغ فرخزاد برای من چیز دیگری است. شعر فروغ، گاه در نظر من به اعجاز شباهت پیدا می‌کند و من او را در یک مقیاس جهانی از شاعرانِ برجسته‌ی این روزگار می‌شمارم. بسیاری از شاعرانِ بلندآوازه‌ی جهان که به‌اصطلاح، عنوان «بزرگترین» را یدک می‌کشند به عقیده‌ی من هنوز خیلی مانده است تا به فروغ برسند. برای من بسیار اتفاق افتاده است که از پاره‌ای خطوط شعر فروغ شگفت‌زده شده‌ام و یا حتا مدت‌ها طول کشیده است تا بتوانم آن را باور کنم.»
#احمد_شاملو

هشتم دی‌ماه زادروز #فروغ_فرخزاد

https://t.center/alahiaryparviz38
تفهیم اتهام “بغی” به سه زن زندانی سیاسی

سه زن زندانی سیاسی به نام های مرضیه فارسی، فروغ تقی پور و نسیم غلامی فرد، روز شنبه هجدهم آذرماه، در دادسرای اوین مورد تفهیم اتهام قرار گرفتند. این افراد با مصداق همکاری با یکی از گروه های اپوزیسیون به “بغی” متهم شدند. اتهامی که می تواند به صدور حکم های سنگین از جمله اعدام منتهی شود.
.

فروغ تقی پور و مرضیه فارسی که پیشتر در تاریخ ۳۰ مردادماه سال جاری توسط نیروهای امنیتی در تهران بازداشت شده بودند، در دادسرای اوین به ظن همکاری با یکی از گروه های مخالف نظام از بابت اتهام بغی تفهیم شدند.

نسیم غلامی، زندانی سومی که اتهام بغی به او تفهیم شده، در تیرماه سال جاری در ارتباط با همکاری با یکی از گروه‌های اپوزیسیون در تهران بازداشت و به زندان اوین منتقل شده بود.

#مرضیه_فارسی
#فروغ_تقی_پور
#نسیم_غلامی
#زندانی_سیاسی_آزاد_باید_گردد
[email protected]
💥💥💥

چگونه می‌شود
به آن کسی که می‌رود این‌سان
صبور،
سنگین،
سرگردان،
فرمانِ ایست داد
چگونه می‌شود به مرد گفت
که او زنده نیست،
او هیچوقت
زنده نبوده‌است...
در کوچه باد می‌آید
کلاغ‌های منفردِ انزوا
در باغ‌های پیرِ کسالت می‌چرخند
و نردبام
چه ارتفاعِ حقیری دارد
آن‌ها تمامِ ساده‌لوحی یک قلب را
با خود به قصرِ قصه‌ها بردند
و اکنون 
دیگر چگونه یک نفر به رقص برخواهدخاست
و گیسوانِ کودکیش را
در آب‌های جاری خواهد ریخت
و سیب را
که سرانجام چیده‌است و بوییده‌است
در زیرِ پا لگد خواهد کرد؟
ای یار، ای یگانه‌ترین یار!
چه ابرهای سیاهی
در انتظارِ روزِ میهمانی خورشیدند
انگار در مسیری از تجسمِ پرواز بود
که یک روز آن پرنده‌ها
نمایان شدند
انگار از خطوطِ سبز تخیل بودند
آن برگ‌های تازه
که در شهوتِ نسیم نفس می‌زدند
انگار آن شعله‌های بنفش
که در ذهنِ پاکِ پنجره‌ها می‌سوخت
چیزی بجز تصورِ معصومی از چراغ نبود.
در کوچه باد می‌آید
این ابتدای ویرانی‌ست
آن روز هم که دست‌های تو ویران شدند باد می‌آمد.


#فروغ_فرخزاد

https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥
و این منم؛
زنی تنها
در آستانه فصلی سرد...
در ابتدای درک هستی آلوده زمین،
و یأس ساده و غمناک آسمان
و ناتوانی این دستهای سیمانی...
زمان گذشت!
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت...
چهار بار نواخت...
امروز روز اول دی ماه است
من راز فصل ها را می دانم؛
و حرف لحظه ها را می فهمم
نجات دهنده در گور خفته است...
و خاک، خاکِ پذیرنده
اِشارتی ست به آرامش!
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت...

#فروغ_فرخزاد

https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

می آیم، می آیم، می آیم
و آستانه پر از عشق مى شود
و من در آستانه به آنها که دوست می دارند
و دختری که هنوز آنجا
در آستانه پر عشق ایستاده ،
سلامی دوباره خواهم داد ...

#فروغ_فرخزاد

https://t.center/alahiaryparviz38
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مرثیه‌ای برای #فروغ_فرخزاد
شعر و صدا :احمد_شاملو

💥💥💥

‍ به جستجوی تو
بر درگاه کوه می گریم
در آستانه دریا و علف.
به جستجوی تو
در معبر بادها می گریم،
در چهار راه فصول،
در چارچوب شکسته پنجره ای
که آسمان ابر آلوده را
قابی کهنه می گیرد.
به انتظار تصویر تو
این دفتر خالی
تا چند
تا چند
ورق خواهد خورد؟
جریان باد را پذیرفتن
وعشق را
که خواهر مرگ است.
و جاودانگی
رازش را
با تو در میان نهاد.
پس به هیأت گنجی در آمدی:
بایسته و آز انگیر
گنجی از آن دست
که تملک خاک را و دیاران را
از این سان
دلپذیر کرده است!
نامت سپیده دمی است
که بر پیشانی آسمان می گذرد
متبرک باد نام تو!

و ما همچنان
دوره می کنیم
شب را و روز را
هنوز را...

https://t.center/alahiaryparviz38
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طویلم بودند

به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من
از فصل‌های خشک گذر میکردند

به دسته‌های کلاغان
که عطر مزرعه‌های شبانه را
برای من به هدیه میآورند

به مادرم که در آئینه زندگی میکرد
و شکل پیری من بود

و به زمین، که شهوت تکرار من، درون ملتهبش را
از تخمه های سبز میانباشت، سلامی دوباره خواهم داد

میآیم، میآیم، میآیم
با گیسویم: ادامهٔ بوهای زیر خاک
با چشمهام: تجربه‌های غلیظ تاریکی
با بوته‌ها که چیده‌ام از بیشه‌های آنسوی دیوار

میآیم، میآیم، میآیم
و آستانه پر از عشق میشود
و من در آستانه به آنها که دوست میدارند
و دختری که هنوز آنجا،
در آستانهٔ پر عشق ایستاده، سلامی دوباره خواهم داد

#فروغ_فرخزاد

https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

جمعه ی ساکت
جمعه ی متروک
جمعه ی چون کوچه های کهنه ‚ غم انگیز
جمعه ی اندیشه های تنبل بیمار
جمعه ی خمیازه های موذی کشدار
جمعه ی بی انتظار
جمعه ی تسلیم

خانه ی خالی
خانه ی دلگیر
خانه ی دربسته بر هجوم جوانی
خانه ی تاریکی و تصور خورشید
خانه ی تنهایی و تفأل و تردید
خانه ی پرده ‚ کتاب ‚ گنجه ‚ تصاویر

آه چه آرام و پر غرور گذر داشت
زندگی من چو جویبار غریبی
در دل این جمعه های ساکت متروک
در دل این خانه های خالی دلگیر
آه چه آرام و پر غرور گذر داشت ...


#فروغ_فرخزاد

https://t.center/alahiaryparviz38
پرنده گفت : " چه بویی ، چه آفتابی ، آه
بهار آمده است
و من به جستجوی جفت خویش خواهم رفت . "
 
پرنده از لب ایوان
پرید ، مثل پیامی پرید و رفت
پرنده کوچک بود
پرنده فکر نمیکرد
پرنده روزنامه نمیخواند
پرنده قرض نداشت
پرنده آدمها را نمیشناخت
پرنده روی هوا
و بر فراز چراغ های خطر
در ارتفاع بی خبری میپرید
و لحظه های آبی را
دیوانه وار تجربه میکرد
  
پرنده ، آه ، فقط یک پرنده بود!

#فروغ_فرخزاد

https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

یادداشتی از دکتر #شفيعی_كدكنی
در باره #فروغ_فرخزاد

"اسیر" ی که در برابر " دیوار" های بندگی ، "عصیان" می کرد ، پس از " تولدی دیگر " در لحظه ای که هیچ گمانش نمی رفت ، در سی و دو سالگی در یک حادثه ناگوار ، در ۲۴ بهمن ۱۳۴۵ ، به " ملکوت آسمان ها " پیوست . مرگِ #فروغ_فرخزاد در قلمرو شعر مدرن ایران ، پس از مرگ #نیما ، بزرگترین و ناگوارترین حادثه بود . #نیما در مرحله ای از منظرِ حیات و حاصل عمر زندگی را بدرود گفت که مرگش بدین تلخی و ناگواری نبود ، چرا که " پیری بود میوه عمر خویش بخشیده " ، اما این " شکوفه تازه رو" که اینچنین " بازیچه ی باد " شد در بارورترین لحظه های زندگیش بود . در لحظه هایی که نقشِ مشخصی در شعر معاصرِ فارسی به خود گرفته بود و تأثیرِ زبانِ شعری و دیدِ شاعرانه اش را در صفحات شعرِ معاصر به روشنی می دیدیم . این تأثیر پس از مرگش برای همیشه در صحایف تاریخِ ادبِ ایران ثبت خواهد شد .
شهرتِ فروغ به شاعری با نشر دیوان نخستین او به نام " اسیر" ، موجی از تحسین و ستایش را از سویی و نکوهش و دشنام را از سوی دیگر برانگیخت . و همین برخورد متضاد جامعه ی ناهماهنگِ ما خود نمایشگر اهمیتِ نقش او در شعرِ این روزگار بود .
پس از نشرِ این کتاب دو دیوانِ دیگر با نام" دیوار " ( شامل سرودهای غنایی شاعر) و " عصیان " ( اندیشه های فلسفی و عصیانی او ) نشر یافت ، اما حقیقتِ امر این است که شخصیتِ اصیل و ممتاز و مستقلِ او با آخرین کتابش یعنی " تولدی دیگر " آشکارا شد . در این کتاب با شاعری بزرگ روبه رو می شویم که بی هیچ گمان ، تاریخ ادبیاتِ ایران او را به عنوان بزرگ ترین زنِ شاعر در طول تاریخ هزار ساله خویش خواهد پذیرفت و در قرنِ ما یکی از دو سه چهره ی برجسته ی شعرِ امروز خواهد بود .
از آزادگی و شهامتِ کم نظیر او – که در نخستین دفترهای شعرش به روشنی احساس می شد – اگر بگذریم در قلمروِ شعرِ محض ، سرودهای آخرین دیوانِ او از دیدگاه های مختلف قابل بررسی و ستایش است که در این وجیزه ما تنها به یادکرد اشارت وار و فهرست گونه ی آن می پردازیم :

۱. گرایش به نوعی شعرِ محض ، بی آنکه اندیشه ی قبلی مشخصی مسیر خیال و احساس او را رهنمونی کند . در این شیوه اگرچه او بنیادگذار نیست ، اما نمونه هایی ارجمند به شعرِ فارسی بخشیده است . در دنباله ی همین ویژگی شعر او باید از نوعِ ارائه ی تصویرها در جای جای شعرش یاد کنیم مثلا :
و به آواز قناری ها
که به اندازه یک پنجره می خوانند

۲. قلمرو خاص شعری او نیز از گوشه های برجسته کار وی به شماره می رود ، فروغ نماینده برجسته نسل روشنفکر این مرز و بوم و گزارشگر راستین و صمیمی لحظه های زندگی یک زن است : تنهایی ، آوارگی ، تسلیم و سکوت
خانه خالی
خانه دلگیر
خانه دربسته بر هجوم جوانی
خانه تاریکی و تصوَر خورشید
خانه تنهایی و تفأل و تردید
خانه پرده ، کتاب ، گنجه ، تصاویر

۳. با این همه گرایش به لحظه های فردی ، جنبه اجتماعی شعرش خود جای گفتگوی بسیار است ، مثلاً در عروسک کوکی ، آیه های زمینی ، ای مرز پر گهر و دیدار در شب . و اینکه چگونه در مرز دریافت های اجتماعی ، شعر او با شعر تواناترین گویندگان معاصر ( اخوان ثالث و شاملو ) برابری می کند .
خورشید مرده بود
خورشید مرده بود و فردا
در ذهن کودکان ،
مفهوم گنگ گمشده ای داشت .
آنها غرابت این لفظ کهنه را ،
در مشق های خود ،
با لکه درشت سیاهی ،
تصویر می نمودند .
آیه های زمینی

۴. زبان مشخص و ویژه شعری ، که این استقلال را فقط نیما دارا بود و پس از او اخوان ثالث و احمد شاملو ( در بعضی از شعرهای منثورش ) ، و این تشخًص محصول کوشش چندین جانبه فروغ است : نخست سادگی زبان و نزدیکی به حدود محاوره و گفتار ؛ دیگر آزادی در انتخاب واژه ها به تناسب نیازمندی در گزارش دریافت های شخصی و کمال قدرت در احضار کلمات ؛ سوم توسعَی که در مقوله وزن قائل بود و مسئله وزن ، در شعرهای دیوان اخیر او خود جای گفتگوی بسیار دارد .
فروغ اگر خالص ترین و برجسته ترین چهره روشنفکری ایران ، در نیمه دوم قرن بیستم نباشد ، بی گمان یکی از دو سه تن چهره هایی است که عنوان روشنفکر ، به کمال ، بر آنان صادق است . صورت و معنی در شعر او مدرن است ، هیچ گونه نقابی از صنعت و ریای روشنفکرانه بر چهره شخصیت او دیده نمی شود . " ریای روشنفکرمآبانه " از ریای دینی بسی خطرناک تر است .
امَا فروغ ، در هنر خویش ، زلال است و خالص . همان است که احساس می کند و همان است که می گوید . در نگاه او ، که یک باره از مجموعه سنَت گسیخته و هنوز به هیچ چیز دیگری نپیوسته است ، " وصف " ها از لحاظ معنی شناسی خبر از " ناپایداری " و " شتاب " و " ابهام " و " دور دست " ها می دهند .

https://t.center/alahiaryparviz38
.

55 سال از آن ساعت 4:30 بعدازظهر که پاره های جیپ #ابراهیم_گلستان در خیابان لقمان الدوله ادهم ، پریشادخت شعر فارسی را به گورستان ظهیر الدوله رساند ، می گذرد و هنوز هیچکس به فصلهای سرد ایمان نیاورده است. گویی #فروغ برای همیشه ‌ی ماست که بر تیرگی این روزها عصیان کند:

بگذار زاهدان سیه دامن
رسوای کوی و انجمنم خوانند
نام مرا به ننگ بیالایند
اینان که آفریده شیطانند

این روزها که شیخ طایفه بر مردان عشیره اش تکلیف می کند که بر «نهو کردن»* جوان غیرتمندشان بر خروج ناموس زندانی اش «عونه» جمع کنند، چقدر ما به یک #فروغ_فرخزاد نیاز داریم که از«داس های واژگون شده بیکار و دانه های زندانی» بگوید و از زبان سرهای بریده بر معشوقی که « همچون خداوندی در معبد نپال، انتظار پرستیدن خود را از او دارد» فریاد کند که:

بیا ای مرد ، ای موجود خود خواه
بیا بگشای در های قفس را
اگر عمری به زندانم کشیدی
رها کن دیگرم ، این یک نفس را ...


پی نوشت۱:
* نهو کردن: حق قتل زن توسط رجل و محارم در قبایل و طوایف عشیره ای
عونه: جمع آوری دیه‌ی مقتوله از بین طایفه

پی نوشت ۲:
نوشته های داخل گیومه برگرفته از اشعار فروغ است.

@ALEFmagazine1

https:/
💥💥💥

"دیدار در شب"

و چهرهٔ شگفت
از آن سوی دریچه به من گفت:
"حق با کسی‌ست که می‌بیند
من مثل حس گم‌شدگی وحشت‌آورم

اما خدای من!
آیا چه‌گونه می‌شود از من ترسید؟

من، من که هیچ‌گاه
جز بادبادکی سبک و  ولگرد
بر پشت بام‌های مه‌آلود آسمان
چیزی نبوده‌ام
و عشق و میل و نفرت و دردم را
در غربت شبانهٔ قبرستان
موشی به نام مرگ جویده‌ست."

و چهرهٔ شگفت
با آن خطوط نازک دنباله‌دار سست
که باد طرح جاری‌شان را
لحظه به لحظه محو و دگرگون می‌کرد
و گیسوان نرم و درازش
که جنبش نهانی شب می‌ربودشان
و بر تمام پهنهٔ شب می‌گشودشان
هم‌چون گیاه‌های ته دریا
در آن سوی دریچه روان بود
و داد زد:
"باور کنید
من زنده نیستم"

من از ورای او تراکم تاریکی را
و میوه‌های نقره‌ای کاج را هنوز
می‌دیدم، آه، ولی او...

او بر تمام این‌همه می‌لغزید
و قلب بی‌نهایت او اوج می‌گرفت
گویی که حس سبز درختان بود
و چشم‌هایش تا ابدیت ادامه داشت.

"حق با شماست
من هیچ‌گاه پس  از مرگم
جرأت نکرده‌ام که در آیینه بنگرم
و آن قدر مرده‌ام
که هیچ چیز مرگ مرا دیگر
ثابت نمی‌کند

آه
آیا صدای زنجره‌ای را
که در پناه شب، به سوی ماه می‌گریخت
از انتهای باغ شنیدند؟

من فکر می‌کنم که تمام ستاره‌ها
به آسمان گم‌شده‌ای کوچ کرده‌اند

و شهر، شهر چه ساکت بود
من در سراسر طول مسیر خود
جز با گروهی از مجسمه‌های پریده‌رنگ
و چند رفتگر
که بوی خاکروبه و توتون می‌دادند
و گشتیان خستهٔ خواب‌آلود
با هیچ چیز روبه‌رو نشدم.

افسوس
من مرده‌ام
و شب هنوز هم
گویی ادامهٔ همان شب بیهوده‌ست."

خاموش شد
و پهنهٔ وسیع دو چشمش را
احساس گریه تلخ و کدر کرد

"آیا شما که صورت‌تان را
در سایهٔ نقاب غم‌انگیز زندگی
مخفی نموده‌اید
گاهی به این حقیقت یأس‌آور
اندیشه می‌کنید
که زنده‌های امروزی
چیزی به جز تفالهٔ یک زنده نیستند؟
گویی که کودکی
در اولین تبسم خود پیر گشته است
و قلب - این کتیبهٔ مخدوش
که در خطوط اصلی آن دست برده‌اند. -
به اعتبار سنگی خود دیگر
احساس اعتماد نخواهد کرد

شاید که اعتبار به بودن
و مصرف مدام مسکن‌ها
امیال پاک و ساده و انسانی  را
به ورطهٔ زوال کشانده‌ست

شاید که روح را
به انزوای یک جزیرهٔ نامسکون
تبعید کرده‌اند
شاید که من صدای زنجره را خواب دیده‌ام

پس این پیادگان که صبورانه
بر نیزه‌های چوبی خود تکیه داده‌اند
آن بادپا سوارانند؟
و این خمیدگان لاغر افیونی
آن عارفان پاک بلنداندیش؟

پس راست است، راست، که انسان
دیگر در انتظار ظهوری نیست
و دختران عاشق
با سوزن دراز برودری دوزی
چشمان زودباور خود را دریده‌اند؟

اکنون طنین جیغ کلاغان
در عمق خواب‌های سحرگاهی
احساس می‌شود
آینه‌ها به هوش می‌آیند
و شکل‌های منفرد و تنها
خود را به اولین کشالهٔ بیداری
و به هجوم مخفی کابوس‌های شوم
تسلیم می‌کنند

افسوس
من با تمام خاطره‌هایم
از خون، که جز حماسهٔ خونین نمی‌سرود
و از غرور، غروری که هیچ‌گاه
خود را چنین حقیر نمی‌زیست
در انتهای فرصت خود ایستاده‌ام
و گوش می‌کنم: نه صدایی
و خیره می‌شوم: نه ز یک برگ جنبشی
 و نام من که نفس آن همه پاکی بود
دیگر غبار مقبره‌ها را هم بر
هم نمی‌زند."

لرزید
و بر دو سوی خویش فرو ریخت
و دست‌های ملتمسش از شکاف‌ها
مانند آه‌های طویلی، به‌سوی من
 پیش آمدند

"سرد است
و بادها خطوط مرا قطع می‌کنند
آیا در این دیار کسی هست که هنوز
از آشنا شدن
به چهرهٔ فنا شده خویش
وحشت نداشته باشد؟
آیا زمان آن نرسیده‌ست
که این دریچه باز شود باز باز باز
که آسمان ببارد
و مرد، بر جنازه مرد خویش
زاری‌کنان نماز گزارد؟"

شاید پرنده بود که نالید
یا باد در میان درختان
یا من که در برابر بن‌بست قلب خود
چون موجی از تأسف و شرم و درد
بالا می‌آمدم
و از میان پنجره می‌دیدم
که آن دو دست، آن دو سرزنش تلخ
و هم‌چنان دراز به سوی دو دست من
در روشنایی سپیده‌دمی کاذب
تحلیل می‌روند
و یک صدا که در افق سرد
فریاد زد:
"خداحافظ."

#فروغ_فرخزاد
از کتاب شعر
"تولدی دیگر"
https://t.center/alahiaryparviz38
جمعه ی ساکت
جمعه ی متروک
جمعه ی چون کوچه های کهنه ، غم انگیز
جمعه ی اندیشه های تنبل بیمار
جمعه ی خمیازه های موذی کشدار
جمعه ی بی انتظار
جمعه ی تسلیم

خانه ی خالی
خانه ی دلگیر
خانه ی دربسته بر هجوم جوانی
خانه ی تاریکی و تصور خورشید
خانه ی تنهایی و تفأل و تردید
خانه ی پرده ، کتاب  ، گنجه ، تصاویر

آه چه آرام و پر غرور گذر داشت
زندگی من چو جویبار غریبی
در دل این جمعه های ساکت متروک
در دل این خانه های خالی دلگیر
آه چه آرام و پر غرور گذر داشت

#فروغ_فرخزاد
https://t.center/alahiaryparviz38
Iman Biavarim Be Aghaze Fasle Sard
Forugh Farrokhzad
💠 #نوای_کانون

🎼 ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
🔹 صدای #فروغ_فرخزاد


واین منم
زنی تنها
در آستانه فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلودهٔ زمین
و یأس ساده و غمناک آسمان
و ناتوانی این دست‌های سیمانی
زمان گذشت
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
ساعت چهار بار نواخت
امروز روز اول دی ماه است
من راز فصل‌ها را می‌دانم
و حرف لحظه‌ها را می‌فهمم
نجات‌دهنده در گور خفته‌است
و خاک، خاک پذیرنده
اشارتیست به آرامش
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت...

در کوچه باد می‌آید
این ابتدای ویرانیست
آن روز هم که دست‌های تو ویران شدند باد می‌آمد
ستاره‌های عزیز
ستاره‌های مقوایی عزیز
وقتی در آسمان، دروغ وزیدن می‌گیرد
دیگر چگونه می‌شود به سوره‌های رسولان سر شکسته پناه آورد؟
ما مثل مرده‌های هزاران هزار ساله به هم می‌رسیم و آنگاه
خورشید بر تباهی اجساد ما قضاوت خواهدکرد...

و زخم‌های من همه از عشق است
از عشق، عشق، عشق ...

#یاد
#زادروز
#فروغ_فرخزاد

https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

شعر زیبای #سیب و جواب به آن

تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید

غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

#حمید_مصدق
( خرداد ۱۳۴۳)

من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را….
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت

#فروغ_فرخزاد

https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

از چهرهٔ طبیعت افسون‌کار
بربسته‌ام دو چشم پر از غم را
تا ننگرد نگاه تب‌آلودم
این جلوه‌های حسرت و ماتم را

پاییز، ای مسافر خاک‌آلود
در دامنت چه چیز نهان داری؟
جز برگ‌های مرده و خشکیده
دیگر چه ثروتی به جهان داری؟

جز غم چه می‌دهد به دل شاعر
سنگین غروبِ تیره و خاموشت؟
جز سردی و ملال چه می‌بخشد
بر جان دردمند من آغوشت؟

در دامن سکوت غم‌افزایت
اندوه خفته می‌دهد آزارم
آن آرزوی گمشده می‌رقصد
در پرده‌های مبهم پندارم

پاییز، ای سرود خیال‌انگیز
پاییز، ای ترانهٔ محنت‌بار
پاییز، ای تبسّم افسرده
بر چهرهٔ طبیعتِ افسون‌کار

#فروغ_فرخزاد (۱۳۴۹). اسیر.

https://t.center/alahiaryparviz38
More