شعر ، ادبیات و زندگی

#زنان_زندانی
Channel
Art and Design
Books
Music
Humor and Entertainment
Persian
Logo of the Telegram channel شعر ، ادبیات و زندگی
@alahiaryparviz38Promote
267
subscribers
7.65K
photos
4.62K
videos
17.2K
links
کانال شعر ، ادبیات و زندگی
شعر ، ادبیات و زندگی
Video
سپیده رشنو

🖍می‌گویم چند تا ساک دستی می‌خواهم.

می‌گوید خیلی بزرگ می‌خوای؟

می‌گویم بله... اینقدر که خانواده و رفیق‌ها و خونه‌‌ام توش جا بشن.

می‌خندد. می‌گوید مگه کجا می‌خوای بری؟

می‌گویم زندان

می‌گوید مگه چیکار کردی؟ 

می‌گویم: ...

می‌گوید چند سال؟

می‌گویم‌ تقریباً چهار سال.

مایعِ داغی توی چشم‌هام جمع می‌‌شود و مردِ روبرو را هی کمرنگ‌تر و تارتر می‌کند. چند بار پشت هم پلک می‌زنم و داغی را هل می‌دهم توی کاسهٔ چشم و بعد مردِ روبرو دوباره واضح می‌‌شود.

-چرا نمیری خارج؟

با دهنِ بسته لبخند می‌زنم.

کجا آدم همچین ساکی پیدا می‌کند که بوی عودِ توی خانه‌اش وقتی که همه جا را برق انداخته با خود ببرد. یا صدای فرهاد، کولغانی یا ترانه‌های ابراهیم منصفی وقتی که دارد نیمروی گرمش را کنار پنجره می‌خورد. یا وقتی که دارد یک خیابان طولانی را قدم می‌زند و به دیوارهای هواخوری نمی‌خورد که مجبور شود آن چند متر را تا نیم ساعت مدام برود و برگردد. یا وقتی که همه چیزش را در خانه‌اش دارد بی این که کسی آن‌ها را ازش گرفته باشد.

فقط لباس‌ها را می‌شود در ساک بست و بقیه‌ی چیزها را باید به حافظه سپرد و با سختی زیپش را بست. قریب به یک ماه است دارم از آدم‌ها، مزه‌ها، کلمه‌ها، چهره‌ها، لبخندها و موسیقی‌ها توی ذهنم چمدان می‌بندم. تعداد چمدان‌های توی مغزم خیلی زیاد شده. بارم سنگین است.

چهرهٔ سرخ و از اشک داغ شده‌ی مادرم را از چمدانم می‌اندازم بیرون و آن لپ‌هاش که گل می‌اندازد و ماچ کردن دارد را داخل چمدان می‌گذارم. دست‌‌های خشک و پر پینه‌ی ایرج را از چمدان برمی‌دارم و خنده‌ی آخرش را می‌گذارم که چون زیاد ماچش کرده بودم از خجالت خنده‌اش گرفته‌بود و قلقلکش می‌شد.

بارم سنگین شده و شمع تولد سی سالگیم توی چمدان جا نمی‌شود.

اندکی مانده تا شرحه شرحه شدن در آن آغوشِ آخر جلوی زندان. خانواده‌ام از هم گسیخته‌اند. خواهرم تماسش را قطع کرده که پشت خط نزند زیر گریه. خودم هم طاقت صدای دوقلوها را پشت تلفن ندارم وقتی که کودکانه می‌پرسند خاله کی میای؟ و باید بگویم دارم‌ می‌روم خاله و دیگر نمی‌آیم و نمی‌گویم و همین راهِ حلقم را می‌بندد و خفه‌ام می‌کند. اندکی مانده تا همه چیز را رها کنم، پا در خونِ لختهٔ فراق بگذارم و بمانم تا هفته به هفته‌های ملاقات و روزهای تماس. 

در دیالوگی که هیچ‌وقت اتفاق نمی‌افتد می‌زنم روی شانهٔ بابام که عامو ایرج، ما شیکرٍ زندگی رو همه جا خودمون ‌می‌بریم. بعد بی این که صدایی توی محیط بپیچد کسی با صدای خودم می‌‌گوید دختر زندون تریاکه، با شیکر می‌خوای بری اون‌ تو؟
#زن_زندگی_آزادی
#زنان_زندانی
https://t.center/alahiaryparviz38
🔹️روایت نرگس محمدی از 'شکنجه سفید' زندانیان زن

"بازپرس اتهامات را خواند... فکر می‌کنم ۱۸ الی ۲۰ اتهام نوشته شده بود... در حین خواندن برگه مدام به اعدام تهدید می شدم... انگار می‌خواستند با دندان تکه تکه‌ام کنند... می‌دانستم هیچ‌کس نیست که به دادم برسد. می گفتند خواهرانم را هم بازداشت کرده اند.... می‌گفتند همکاری کن شاید اعدام نگیری."

این، بخشی از روایت آتنا دائمی، فعال حقوق بشر، از شرایط بازجویی خود در زندان است که در کتاب "شکنجه سفید"، تالیف نرگس محمدی، نایب رئیس کانون مدافعان حقوق بشر روایت شده. در این کتاب روایت‌های زندان مولف و ۱۲ زن دیگر، که بسیاری از آنها هنوز در حبس هستند، در معرض اطلاع عموم قرار گرفته.

کتاب نرگس محمدی، به خاطر تالیف در داخل زندان و راویان دست اول آن، سندی مهم در مورد روش های جاری در زندان های امنیتی ایران به حساب می‌آید. روش هایی که با هدفِ در هم شکستن ذهنی و جسمی زنان زندانی به کار گرفته می‌شوند و دامنه آنها، از حبس طولانی در سلول انفرادی یا نگهداری در سلول های به شدت آلوده گرفته، تا تهدید جنسی یا تهدید جانی زندانی و اعضای خانواده او را در بر می گیرند.

#شکنجه
#زنان_زندانی_سیاسی

https://t.center/alahiaryparviz38
https://bbc.in/3lDooG0
@amookhtan

📝 «قرچک» رهایمان نخواهد کرد
✍🏽 زهره اسدپور

🔸ون مخصوص حمل زندانیان وقتی به سمت اوین نرفت، برای همه‌ی ما مشخص بود که مقصد قرچک است، تمام راه را سرود و آواز خواندیم و خندیدیم، و گاه درباره‌ی آنچه که در قرچک در انتظارمان بود حرف زدیم. با فاصله‌ای ۱۸ ساله دوباره به بند عمومی می‌رفتم، بار پیش ۱۸ سال جوانتر بودم و دانشجویی بی‌تجربه و تنها…

🔹زندان فرصت بی‌نظیری است برای بازنمایی نابرابری و نقش حیاتی پول در برساختن سلسله مراتب، در فضایی کوچک. پول در زندان بسیار حیاتی است و کافی است پول نداشته باشی تا در اعماق سلسله مراتب دست و پا بزنی و حتا از آب و خوراک مناسب نیز بی‌بهره باشی.

🔸اما کسب پول هم ماجرایی جداگانه دارد، زندانیان محروم چاره‌ای جز کارگری در زندان ندارند، چند نفر از زندانیان وظیفه‌ی نظافت سرویس‌ها را بر عهده داشتند، شب به شب زن میانسال ریز نقشی با چهارچرخه‌ای بزرگ می‌آمد، به انتهای بند می‌رفت، سطل‌های بزرگ و سنگین از زباله ۱۲۰ زندانی را خالی می‌کرد، روی چهارچرخه می‌گذاشت، چند ردیف حمام و دستشویی زندان را تمیز می‌کرد و می‌رفت. دستمزد این زنان کارگر نه با زندانبانان که با زنان زندانی بود و هر کدام موظف بودند ماهانه هزار و پانصد تومان به عنوان دستمزد به این زنان بدهند. زباله‌ها هم لابد جزو همان‌ها بود که در همان نزدیکی‌ها سوزانده می‌شد و عصر به عصر دودِ ناشی ازسوزاندنش در همان نزدیکی را می‌شد دید و کمی بعدتر خاکسترش بر حیاط زندان و بر سر و روی زندانیان می‌بارید و همه جا را سیاه می‌کرد.

#زنان_زندانی
منبع :
@bidarzani

⚡️ نسخه کامل متن را در INSTANT VIEW بخوانید 👇🏽

https://t.me/iv?url=http://bidarzani.com/28428&rhash=3ec4f87be6d7d1

@alahiaryparviz38