همه چیز ظاهر شاعرانهای دارد.
جایی در خیابان
انقلاب هست که از یک
طرفش «ابوریحان بیرونی» رو به پایین،
و از طرف مقابل آن «وصال شیرازی» رو به بالا میرود.
عاشقانِ وصف «ایرانی-اسلامی» ابوریحان را متعلق به عصر طلایی این تمدن، و وصال را از شاعران دورۀ فترت غمانگیزِ آن (!) میدانند.
به قول همانها، تاریخ این تمدن،
در فاصلۀ میان آن دو، بارها زیر و زبر میشود و درمجموع یکجور
«سیر نزولی» طی میکند.
آنها معمولاً به چیزی که در تمام این قرنها، به قوت خود باقی میماند،
اشارهای نمیکنند :
تاریخی را که «مردان» میسازند،
مردان مینویسند تا مردانی دیگر از آن پند گیرند.
«زنان» زنانِ آنها بودهاند،
«پردگیان» و «سرپوشیدگان»ی که فضیلتشان در غیاب و مستوری نهفته بود.
یک «ناقص در عقل و دین» که مردها ناگزیر بودند برای خانهشان تأمین و نگهداری کنند و در برهههای حساس حیات اجتماعی، دست و پاشان را برای پیشروی میبست.
این آن چیزی است که به لحاظ زمانی بین این دو نشانۀ حکشده بر دو طرف خیابان میگذرد.
به لحاظ مکانی میان این دو، «
انقلاب» مدتهاست که جز در ازدحام ماشینها و آدمها پیدا نیست.
تا روز هفتم دی، بروز نشانهای دیگر منجر به غلبۀ مکان بر بار سنگین زمان شود.
اتفاق میافتد : دختری بیاعتنا به سی و یک سال زیستن در قانون، سنت و عرفی بازدارنده، از جعبهبرق میرود بالا و این نخستین فراروی اوست.
روسری را درمیآورد
دومین فراروی- و آن را سر چوب میبندد تا در فرارویِ سوم، هم خودش از آن خلاص، و هم روسری از دلالت معهودش، تهی شده باشد.
به این ترتیب، ابزارِ انقیاد، در عملی خلاق و نقیضهگون به پرچم مبارزه تبدیل میشود.
پرواضح است که حجاب اجباری صرفاً به این دلیل وضع نشده است که با دیدن موی زنان، یک هیولای جنسی در مردان بیدار خواهد شد !
بهواقع آن نوعی «لباسفرم» برای زنان است تا پیوند آنان را با هویت تاریخیِ استبدادزدهشان برقرار دارد.
تا در هر ثانیه به شخص یادآوری کند که هنوز یکی از «پردگیان» است؛
نه ویدا موحد، نه نرگس حسینی و نه هیچ اسم و فامیل مستقل و منحصربفرد دیگری؛
او هنوز آن چیزی است که از او میخواهند باشد.
در پدیدههای اجتماعی نمیتوان به روابط علت-معلولی قائل بود، اما میتوان آنها را در قابی مشترک توصیف کرد:
با فاصلۀ اندکی از فرارویهای ویدا موحد، هزاران نفر در سراسر ایران از آنچه قرار بود باشند، پا بیرون گذاشتند.
سالها صدای مهیب رسانههای جریان اصلی –اعم از داخلی و خارجی- از بازنمایی آنان به هیئت خود (مردم) ممانعت میکرد؛ اگر نمیتوانست آنها را زیر ابای شکلاتیِ نخنما جا بدهد،
با تلاشی مذبوحانه به سراغ کاریکاتورهای پرو-امپریالیست میرفت
تا مردم را به اینهمانی با آنان وادارد.
اما حالا، دی ماهِ 96،
«دختر خیابان
انقلاب» معناهای متعددی مییابد:
دختری که در خیابان پا سفت میکند. دختری که خیابان
انقلاب را فارغ از ارتجاع در طرفین آن دوباره
انقلاب میکند.
سوژۀ سابقاً منقاد، از پذیرفتن هر وصف و تعین سر باز میزند تا سوژۀ آزادی باشد که در فراروی و در شکستنِ حصارها به بروز میرسد :
همان سوژۀ انقلابی.
هم او که بیشمار است.
هم او که از هرگوشه برای شکستن حصارهای نان، کار و آزادی سربرمیآورد تا با نخستین دختر خیابان
انقلاب در قابی مشترک قرار گیرد.
دیگر او آنهاست و آنها او هستند.
نشان به آن نشان که با فاصلۀ اندکی از سرکوب اعتراضات سراسری، ویدا موحد، در مبارزۀ اجراگرانۀ (پرفورماتیوِ) زنان و مردانِ همراهشان، با یک پیام صریح،
به خیابان برمیگردد :
«زمان به عقب برنخواهد گشت
و خیابان
انقلاب دیگر پس داده نخواهد شد.»
پیامی که حتی عوامل ستم و ارتجاع هم میشنوند و در پاسخ، از «حافظان امنیت و ثبات» به قالبِ {نهچندان} قدیمیِ «سرکوبگر» باز میگردند.
این میان تنها گروهی که از آغاز تحولات، پا را از آنچه همیشه بوده، فراتر نگذاشته است، همین «نقشاول»های رسانههای مذکورند.
آنها که حریص نامیدن سوژههای تعینگریز، به نامهای مبتذلِ آشنا هستند. درست مانند کسی که کابوس غریبی دیده است؛ آن را به آب میسپارد، سعی میکند به «چیزهای خوب» فکر کند،
بزند به شوخی و خنده و... خلاصه هرکاری بجز دوباره دیدن کابوس، حتی به تصور! آنها از آن طبقۀ حاکماند و نبود سلسلهمراتبِ موجود، کابوس آنهاست.
طبیعتاً هرکار میکنند تا این سوژه به نام خود نامیده نشود :
#دخترانِ_انقلاب.
#سوزان_کریمی@alahiaryparviz38