دوستان عزیز! همسر یکی از برادران دینی ما در هرات به 1000/ Cc خون نیاز دارند و گروپ خونی که نیاز است:《A- یا O- 》
عزیزی که خون شان به این دو نوع خون همخوانی دارد، لطف کنند با اهدایی چند CC از خون شان، جان یک انسان را نجات دهند.
الله متعال در سورهی مائده میفرماید: وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا/ و کسی که انسانی را از مرگ رهائی بخشد، گویا همهی مردم را نجات داده است.
دوستان بسیاری از طریق آیدی من با من ارتباط داشتند و این باعث افتخار من بود، اما به دلایلی از جمله تمرکز بیشتر، قصد غیر فعال کردن این آیدی و فعالیت با یک آیدی ناشناس دیگر را دارم. البته فعالیتم در کانالها همچنان ادامه خواهد داشت. امیدوارم دوستان گرامی از پاسخ ندادن من دلگیر نشوند چون دیگر در این آیدی فعال نخواهم بود.
این هم توصیفی راجع به فتح قسطنطنیه از کتاب ترکی تاج التواریخ اثر سعدالدین افندی که نام کاملش این بوده: محمد سعدالدین افندی ابن الحافظ حسنجان ابن الحافظ محمد ابن الحافظ جمال الدین الاصفهانی.
باران صبح، غم شب را میشوید و میبرد. آمد و شد بین باران و غم، انسان را معتدل نگه میدارد. اگر همهاش باران بود سقف دل نم میداد و اگر همهاش خشکی غم بود، روح ترک برمیداشت، اما همهاش «تَعاقُب»* است دوستان من. زمستان است و تابستان و دو فصل ملایم، مابینِ این دو موسم جدی: پاییز و بهار. درون ما نیز با گذر این ملایمت و ناملایمت به تعادل میرسد. زیرا در پایان خوشبختی ما محصول رفاه ما نیست، بلکه نتیجهٔ تعادل است: انسانی که نه مغرور است و نه نومید. زمستانِ درگذشت خدیجه به بهار اسرا و معراج میرسد و اگر زندگیات را ببینی، این تعاقب بسیار آشکار است. باران صبح، نلاملایمت دیشب را شست. آن ناملایمت من را نخواهد شکست چون باران را از یاد نمیبرم.
در چنین روزهایی به تاریخ ۱ سپتامبر ۱۹۲۹: الغای آموزش فارسی و عربی در برنامههای درسی در ترکیه.
ناسیونالیسم، جدا میسازد. البته الان ناسیونالیست ایرانی از این خبر فقط «نفوذ و عظمت زبان پارسی» را میبیند. اما واقعیت این است که خود ناسیونالیسم ایرانی هم کم از این کارها نکرده است. تا پیش از دولتهای ناسیونالیست، نگاه مردم به زبان «افتخاری» و «ملی» نبود که اینطور نسبت به زبان همدیگر حساس شوند.
حیوان موجودی معصوم، بیگناه و از لحاظ اخلاقی خنثی است. انسان هرگز اینطور نیست و از زمانی که «حیوانیت او جلوهٔ انسانی میگیرد» یعنی از زمان دراماتیک «درآمد بهشتی» یا از زمان هبوط، انسان نمیتوانست یک حیوان معصوم باشد. انسان «آزاد شد، ولی بدون حق انتخاب به بازگشت»... از لحظهای که او دیگر نمیتواند دیگر حیوان باشد، او یا یک انسان است و یا یک غیرانسان.
علی عزت بگوویچ، اسلام میان دو دیدگاه شرق و غرب، ترجمه: سید حسین سیف زاده، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی
چه اتفاقی میافتد که افراد مبتدی از اعتماد به نفس بالایی برخوردار میشوند؟ تواضع چیست؟ آیا متواضعبودن به رشد علمی ما کمک میکند؟ __________________ @pezhvaak_ch
به کارهای خیلی بزرگ فکر میکنی، ولی میبینی آخرش خشنودی مادر و دعای پدر و رضایت همسر و لبخندت در چهرهٔ برادر و رکعتی در دل شب نجاتت میدهد.
نجات، یک کالای لوکس نیست دوستان من. به بزرگی نام و زرق و برق کار هم نیست. به اینکه در یک همایش چند هزار نفر به حرفت گوش میدهند هم نیست. نجات، ممکن است خیلی ساده و پیش پا افتاده به نظر برسد.
برای همین میگویم که اسیر بزرگی افکار و قشنگی کارها نشو. چه چیزی به عظمت مرگ؟ گاه بهانهاش آدامسی است که به کانال تنفسی پریده. میبینی؟ وقتی جان با آن همه ارزش اینطور در خطر است، نجات هم همین است. برخی برای کلمهای سقوط میکنند و برخی با کلمهای عزیز میشوند.
اگر نجات محور کارهای من باشد آن وقت است که اسیر حسادت و کلی درد دیگر هم نخواهم شد. تو صاحب آن باغ همیشهصبح شدهای... آن وقت کسی از تیراژ کتابی که چاپ کردهای خواهد پرسید؟ یا تعداد فالوورها؟ قطعا نه!
خیلیها میرسند، از راههایی کمتر جذاب. اما چون بعضی از راههایی میرسند که در ظاهر جذابتر است حواس بقیه هم پرت راه ایشان میشود در حالی که همه فرصت خود را دارند... فرصت یک نجات شخصی.
ماشین چهل سالگی خیلی بهتر از دوچرخهٔ اول راه است و همین است که خیلیها مشغول ماشین شده و اخلاص دوران دوچرخه را فراموش میکنند. خطر چهل سالگی و آدمهایی که به جایی رسیدهاند همین است.
اما برای کسی که اسیر شکل راه نشده، نجات کالای گرانقیمتی نیست. نجات آب ارزان اما با ارزش است.
«من تعجل شيئا قبل أوانه عوقب بحرمانه» این یک قاعده فقهی است به این معنا که: «هرکس پیش از موعد چیزی برایش عجله کند، با محروم شدن از آن تنبیه میشود».
این قاعده را علما از نصوص وحی و احکام شریعت گرفتهاند. مثلا رسول الله صلی الله علیه وسلم میفرماید: «هرکس در دنیا خمر بنوشد، در آخرت آن را نخواهد نوشید». او عجله کرده و تنبیهش این است. یا اگر مردی در بیماری لاعلاج به قصد محروم کردن زنش از میراث او را طلاق دهد، به آن زن ارث میرسد چون قصد مرد محروم کردن او بوده، بنابراین به خلاف قصدش عمل می شود. یا اگر فردی مالی را برای کسی وصیت کند، سپس آن وصیت شده برای رسیدن زودتر به آن مال، فرد وصیت کننده را بکشد. او حتی اگر توسط اولیای دم بخشیده شود از وصیتش محروم میشود زیرا برای رسیدن به آن عجله کرده در نتیجه با خلاف قصدش تنبیه میشود.
این قاعده در زندگی روزمره ما هم صادق است. خیلی وقتها ما به دلیل خواستن چیزی پیش از موعدش به طور کامل از آن محروم میشویم. مثلا خواستن آسایش پیش از پایان کار. آسایش را باید به بعد از کار موکول کرد وگرنه ممکن است در آن کار شکست بخوری و مجبور شوی برای جبراش بیشتر کار کنی و با زحمت بیشتر تنبیه شوی.
(مراجعه کنید به: حمد بن عبدالله الحمد، شرح منظومة القواعد الفقهية للسعدي)
جملهای از علی عزت بگوویچ خیلی زیبا بود. او میگوید (نقل به معنا همراه با ادویهجات) وقتی ما میگوییم من انسان هستم، این جمله معنایش این است که من هم انسانم، ممکن است خطا کنم، از من درگذر. و در عین حال وقتی میگوییم «ما انسان هستیم» این یعنی ما باید برتر از حیوانات باشیم و به چیزی فراتر از این زندگی فکر کنیم. من انسان هستم (من ضعیفم) و من انسان هستم (من مسئولم). تو ممکن است برای انسان بودنت خطا کنی و دقیقا باید برای انسان بودنت توبه کنی. چگونه دو معنای به ظاهر متضاد در یک کلمه یکجا میشود؟