«کودکی بودم که مادرم مرا لباس و عمامه میپوشاند و نزد ربیعه پسر ابوعبدالرحمن میفرستاد و میگفت: پسرم! در مجلس ربیعه حاضر شو و پیش از آنکه حدیث و فقه او را بیاموزی، ادب و روش او را بیاموز!» — امام مالک بن انس (به نقل از التمهید، ابن عبدالبر)
دل اگر زمین مکه باشد، تیشهٔ درد میتواند به جوشش زمزم معرفت بینجامد. درد، اصل مصیبت نیست. درد، عمیق میکند. عمیق شدن زمین پوچ، بیحاصل است. مصیبت اصلی، درد بینتیجه است.
این عنوان خلاصهای از کتاب «خواهران و دختران ما» اثر احمد کسروی را گزارش میکند. کسروی دربارۀ ازدواج، تحصیل، کار و پوشش زنان چه میاندیشید و چه میگفت؟ __________________ @pezhvaak_ch
و خب ببینید، همهٔ این جدیت سیاه و سفید را باید در سکوت محض تحمل کنی. درهای بسته و پردههای کشیده شده برای آنکه نور خورشید عصر بر مانیتور نیفتد. چه چیز باعث تحمل است؟ جدی شدن، سرگرم شدن با معنا، در سکوت.
در حال بازبینی یک متن نسبتا طولانی هستم. در محیط نرمافزار وُرد، و طبق معمول همه چیز سفید با فونت سیاه و خیلی عادی (Times New Roman) که انگار همهٔ نوشتههای جدی عالم در لحظهٔ تولد به این فونت نوشته شدهاند و پیش از انتشار جای خود را به فونتی «زیباتر» میدهند. و خب ببینید، هنگام نوشتن و بازبینی و ویراستاری یک متن متوجه چیزی میشوی: چقدر متن جدی است. جدی، به سفیدی کاغذ و سیاهی قلم. اگر محو معنا نشوی هیچ چیز سرگرم کنندهای نیست این وسط. هیچ رنگی جز این این جدیت دو رنگ کاربردی: اوج سیاهی بر اوج سفیدی. چقدر نوشته جدی است و چقدر ما جدیت کم داریم.
بعضی وقتها رفتن چقدر باشکوه میشود. دوری از بدیها و رفتن به سمت درست... رستگاری است، جادهای روشن است پشت به تاریکی و غم. آیا مرگ هم میتواند همینقدر رستگارانه شود؟ مرگ، رفتن خالصتری است و برگشت هم ندارد و باید برایش خیلی مطمئن بود. البته فقط مرگ نیست. آدمی که سالها در زندان مانده و زندان چنانکه میگویند «قبر زندگان است» او نیز رفته است. یا هجرتهای بیبازگشت. یا هر رفتنی. حتی ترک دوست بد و کار بد. من از قهر نمیگویم، از رفتن از روی دلخوری نمیگویم. اینها فرار است اما هر فراری رستگاری نیست. اینکه کسی بداند رفتن لازم است و برود، این باشکوه است. مانند پست آخر کسی که میدانست با نوشتن این، سراغش خواهند آمد. یا خداحافظی آخر پسری از پدر. تصمیم درست، سپس پایداری. غم نخست، سرمایهٔ شادی بعدی است. برای شادی بزرگ بعدی، از غم آغاز نگریز. برو.
ضعف، اختلاف را تشدید میکند (انفال: ۴۳). این یعنی فرو رفتن در ضعف و شکست، به ضعیفتر شدن میانجامد. پیروزیهای مقطعی - و لو کوچک - حیاتی هستند. و نه فقط پیروزی، حتی لبخند یک دوست و یک پیام خوب میتواند کاری را کند که یک پیروزی برای شکستن زنجیرهٔ شکست انجام میدهد. و نه فقط دوست، بشارت هم. بشارت هم میتواند مانند پیروزی و لبخند دوست اثرگذار باشد. شکست و نومیدی مزمن را دست کم نگیرید. حتی پیروزیهای کوچک روند شکست بزرگ را متوقف میکنند. یا شاید لبخند یک دوست، حریف خشم یک لشکر دشمن شود. و بشارت! بیدار شدن از یک رویای رحمانی ذخیره یک عمر میشود. پیروزی بدر هم ادامهٔ یک رویا بود.
یکی از جلوههای واضح خارج کردن خداوند از باور انسانها، از مرکزیت افتادن خود انسان است. انسان تا وقتی «اشرف مخلوقات» بود که باور به خلقت وجود داشت و با نفی خلقت، او نیز خاص بودن خود را از دست داد.
من بسیاری را میبینم که سگ و گربهٔ خود را «بچه» صدا میزنند. بارها شنیدهام که در برابر اعتراض کسانی که میگویند: «به جای این همه هزینه برای حیوانات خانگی کاش به انسانها میرسیدید» میگویند: «کی گفته انسانها بر حیوانات برتری دارند؟» یا «اتفاقا حیوانات خیلی بهتر از انسانها هستند.» اینها جملههایی گذرا و بیپایه نیستند بلکه هر رفتاری در پشت خود باوری دارد یا برعکس، هر باوری رفتار مناسب با خود را میسازد. اینها همهاش نتیجهٔ از مرکزیت افتادن انسان است که خود ناشی از فراموش کردن جایگاه خدا و خلقت است.