View in Telegram
جنگ خوش‌حالی ندارد.... به گمانم يكی از روزهای سال شصت و هشت بود. فراخوانی نانوشته دهان‌به‌دهان در شهر گشت: «گردهمايی بزرگ رزمندگان در مصلّای قدس قم؛ قرار است فرمانده لشكر علی‌بن‌ابی‌طالب در اين جمع سخنرانی كند.» می‌گويم نانوشته، چون اين نوع دورهمی‌ها نيازی به فراخوان مكتوب نداشت. من و چند نفر از دوستانم نيز راهی مصلّی شديم. وقتی رسيديم، مصلّای قدس پر شده بود از رزمندگان؛ چهره‌هايی كه ديدنشان روشنی چشم بود و صفای دل. ديدار تازه می‌كرديم با رفقايی كه از هم دور افتاده بوديم... . بعد از برگزاری مراسم معمول و معروف، فرمانده محترم لشكر شروع كرد به سخنرانی. سخنان ايشان بيشتر حول اين موضوع بود كه: «ای رزمندگان! ای بازماندگان كاروان شهادت! گمان نكنيد كه جنگ تمام شده است. صدام نيروهايش را پشت خط ها آورده است و نيرومندتر و مجهزتر كرده است و هر لحظه ممكن است آتش جنگ دوباره شعله بكشد....». نشانی‌های فرمانده درست بود. حتی تحريكات بين‌المللی و رفتار قدرتمندان جهان نيز حرف‌های فرمانده را تأييد می‌كرد به زعم ما. سخنرانی فرمانده چنان شور و حرارتی در ما ايجاد كرده بود كه تماشايی بود. شور و هيجان از دل‌هايشان سرريز كرده بود به چشم‌ها و زبان‌هاشان و دوتا دوتا و سه‌تا سه‌تا با يكديگر نجوا می‌كردند. يكي از آنها كه شور و حالش وصف ناشدنی بود، من بودم! نمی‌دانيد با چه ذوقی به خانه برگشتم. به ياد دارم وقتي رسيدم، پدرم پرسيد: «كجا بودی؟ چه خبره که این‌قدر خوشی؟» با ذوق جواب دادم: «داره دوباره جنگه می‌شه!» پدرم هيجان مرا كه ديد، دو دستش را – كه انگار پر از خاك باشد- به سمت من پرتاب كرد و گفت: خاك بر سرت! آخه جنگ هم خوش‌حالی داره؟! بی‌شعور؟! حقيقت اين است كه آن روز حال پدرم را درك نمی‌كردم. او هم حال مرا درك نمی‌كرد؛ اما من اكنون گمان می‌كنم به درك حال او رسيده‌‌ام! بايد دست كم بيست و چند سالی می‌گذشت تا بفهمم او چه می‌گويد. جنگ خوش‌حالی ندارد. #سيد_اكبر_ميرجعفری #پدر #جنگ https://t.center/akabr_mirjafari
Telegram Center
Telegram Center
Channel