میله!
در دهۀ 60 دوستی داشتم که صاحب یک دستگاه ماشین پیکان بود. با هم این طرف و آن طرف میرفتیم. چون چشمانش مقداری ضعیف بود، من معمولاً اگر مانعی بر سر راه ماشین ظاهر میشد، به او تذکر میدادم.
یک بار در کوچهای که کمی تاریک بود، قبل از حرکت با دستم به سمت جلوی ماشین اشاره کردم و گفتم؛ میله! ظاهراً یکی از اهالی محل میلهای آهنی را داخل یک حلب بزرگ گذاشته و پای آن سیمان ریخته بود، تا خودروها آنجا پارک یا تردد نکنند.
خلاصه چند بار به دوستم با همان لحن معمول گفتم؛ میله! او اما اعتنایی نکرد و به میله کوبید و حلب زیر ماشین به سختی گیر کرد.
دوستم معترض و خشمگین گفت؛ تو که میله را میدیدی چرا به من هشدار ندادی؟ گفتم؛ چند بار باید میگفتم، میله؟
خشمش کمی فرو نشست و گفت؛ آخه با این لحنِ آرام و عادی هم کسی هشدار میدهد؟ گفتم؛ من که اخلاقت را میشناسم! اگر با شور و هیجان فریاد میزدم؛ میله! ملامت میکردی که چرا دستپاچهات میکنم و "مثل آدم" خطری را گوشزد نمیکنم!
حالا هم چندی است با همان سبک و سیاق به تمام نهادهای حکومتی میگویم؛ میله! این لحن آرام و عادی را به پای کوچک بودن تهدید و خطر به حساب نیاورند!
#احمد_زیدآبادی
@ahmadzeidabad