شیخ ما دید و گفت....
سوتهدلی سر به آسمان داشت و میگریست.
شیخ ما دید و گفت؛ لابد به افلاس افتاده و بدهی به بار آورده است و گرنه این همه اشک و آه و سوز و گداز در این روزگار را چه عذر دیگر است؟
گفتنش از بهر فراق یار میگرید. گفت؛ فراق هیچ یاری سزاوار این همه تلخی نیست! یار همچون رختی بر تن است که چون کهنه و یا دلآزار شد باید عوض کرد! پس گریۀ این هم الّا و لابد از سر افلاس و یا دردی در این مایه است و جز این معنا، هیچ باورم نمیشود.
#احمد_زیدآبادی
@ahmadzeidabad