#خاطرات_شهدا #از_شهدا_الگو_بگیریم 🔰محمدحسین خیلی
#حسرت دوران دفاع مقدس را میخورد. با غبطه
🙁 میگفت: ای کاش من هم در
#آن_زمان بودم. خوش به حال شما که بودید. خوش به حال شما که دیدید
😔 🔰یکی از برنامههای همیشگیاش زیارت
#کهفالشهدا و قطعه شهدای گمنام
🌷 بهشت زهرا(س)بود.وقتی پیکر
⚰ دوستان شهید
#مدافع حرمش شهیدان کریمیان
🌷 و امیر سیاوشی
🌷 را آوردند و در
#چیذر به خاک سپردند ، حال و هوای عجیبی داشت.
🔰ارتباط خاصی با
#شهدا داشت و همیشه کلام شهدا را نصبالعین خودش قرار میداد
👌 محمد
#عاشق_شهادت بود. وقتی بحث جبهه مقاومت مطرح شد، همه تلاشش را کرد
💪 که به
#سوریه برود.
🔰یک روز آمد و کنارم نشست و گفت:
#مامان اگر من یک زمان بخواهم بروم سوریه، مخالفت میکنید؟ نظرتان چیست
⁉️ گفتم: یک عمر است که به
#اباعبدالله (ع) میگویم: بابی وامی و نفسی و اهلی و مالی واسرتی، آقا جون همه زندگی من به فدایت
❤️، حالا که وقتش شده ، بگویم نه نرو
❓ همان
#خدایی که در اینجا حافظ توست در سوریه هم است
😊 همه عالم محضر خداست.
🔰گفت: وقتی
#تو راضی هستی یعنی همه راضیاند. عاشقانه
💖 تلاش کرد برای رفتن، اعزامها خیلی راحت نبود. یک روز
#جمعه-صبح برای خواندن نماز
📿 صبح بیدار شدم که دخترم هراسان آمد و گفت: مادر
#محمدحسین ساکش را بسته و میخواهد برود
🚌 🔰رفتم و گفتم: میروی؟ قبل رفتن بیا چندتا عکس
📸 با هم بیندازیم. عکسها را که انداختیم،
#بوسیدمش و راهیاش کردم. وقتی رفت گفتم با
#شهادت برمیگردد اما مصلحت خدا بر این بود که
#سالم برگردد.
🔰وقتی از
#سوریه آمد از اوضاع آنجا برایم گفت، اعتقادش نسبت به حفظ انقلاب و
#اسلام بیشتر شده بود
✅ میگفت: مامان نمیدانید چه خبر است؟ خدا نکند آن
#ناامنی که در سوریه ایجاد شده در ایران
🇮🇷 پیاده شود. میگفت: تا زندهایم
#محال است به این خائنان اجازه بدهیم مملکت ما را مانند سوریه کنند
👊 #شهید_محمدحسین_حدادیان @AhmadMaashlab1995