شهید احمد مَشلَب

#مدافعان_حرم
Channel
Logo of the Telegram channel شهید احمد مَشلَب
@ahmadMashlab1995Promote
1.31K
subscribers
16.8K
photos
3.23K
videos
942
links
🌐کانال رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 زیر نظر خانواده شهید هم زیبا بۅد😎 هم پولداࢪ💸 نفࢪ7 دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ تمۅم مادیات پشت پازد❌ ۅ فقط بہ یک نفࢪبلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعۅتت کࢪده بمون🙃 ‌ارتباط @mahsa_zm_1995 شـرایط: @AhmADMASHLAB1375 #ڪپے‌بیو🚫
شهید احمد مَشلَب
✍️ #دمشق_شهر_عشق #قسمت_چهل_و_چهارم من و مادرش به زمین چسبیده و اعضای دفتر مردد بودند که عصبی فریاد کشید :«برید پایین، ابوالفضل پوشش میده از ساختمون خارج شید!» دلم نمی‌آمد در هدف تیر #تکفیری‌ها تنهایش بگذارم و باید می‌رفتیم که قلبم کنارش جا ماند و از…
✍️ #دمشق_شهر_عشق

#قسمت_چهل_و_پنجم

در تنهایی از درد دلتنگی به خودم می‌پیچیدم، ثانیه‌ها را می‌شمردم بلکه زودتر برگردند و به‌جای همسر و برادرم، #تکفیری‌ها با بمب به جان زینبیه افتادند که یک لحظه تمام خانه لرزید و جیغم در گلو شکست.

از اتاق بیرون دویدم و دیدم مادر مصطفی گوشه آشپزخانه از ترس زمین خورده و دیگر نمی‌تواند برخیزد.

خودم را بالای سرش رساندم، دلهره حال ابوالفضل و مصطفی جانم را گرفته بود و می‌خواستم به او دلداری دهم که مرتب زمزمه می‌کردم :«حتماً دوباره #انتحاری بوده!»

به کمک دستان من و به زحمت از روی زمین خودش را بلند کرد، تا مبل کنار اتاق پاهایش را به سختی کشید و می‌دیدم قلب نگاهش برای مصطفی می‌لرزد که موبایلم زنگ خورد.

از #خدا فقط صدای مصطفی را می‌خواستم و آرزویم برآورده شد که لحن نگرانش در گوشم نشست و پیش از آنکه او حرفی بزند، با دلواپسی پاپیچش شدم :«چه خبر شده مصطفی؟ حالتون خوبه؟ ابوالفضل خوبه؟»

و نمی‌دانستم این انفجار تنها رمز شروع عملیات بوده و تکفیری‌ها به کوچه‌های #زینبیه حمله کرده‌اند که پشت تلفن به نفس‌نفس افتاد :«الان ما از #حرم اومدیم بیرون، ۲۰۰ متری حرم یه ماشین منفجر شده، تکفیری‌ها به درمانگاه و بیمارستان زینبیه حمله کردن!»

ترس تنهایی ما نفسش را گرفته بود و انگار می‌ترسید دیگر دستش به من نرسد که #مظلومانه التماسم می‌کرد :«زینب جان! هر کسی در زد، در رو باز نکنید! یا من یا ابوالفضل الان میایم خونه!»

ضربان صدایش جام #وحشت را در جانم پیمانه کرد و دلم می‌خواست هر چه زودتر به خانه برگردد که من دیگر تحمل ترس و تنهایی رو نداشتم.

کنار مادرش روی مبل کز کرده بودم، نمی‌خواستم به او حرفی بزنم و می‌شنیدم رگبار گلوله هر لحظه به خانه نزدیک‌تر می‌شود که شالم را به سرم پیچیدم و برای او بهانه آوردم :«شاید الان مصطفی بیاد بخوایم بریم #حرم

و به همین بهانه روسری بلندش را برایش آوردم تا اگر تکفیری‌ها وارد خانه شدند #حجاب‌مان کامل باشد که دلم نمی‌خواست حتی سر بریده‌ام بی‌حجاب به دست‌شان بیفتد!

دیگر نه فقط قلبم که تمام بدنم از ترس می‌تپید و از همین راه دور تپش قلب مصطفی و ابوالفضل را حس می‌کردم که کسی با لگد به در خانه زد و دنیا را برایم به آخر رساند.

فریادشان را از پشت در می‌شنیدم که #تهدید می‌کردند در را باز کنیم، بدنم رعشه گرفته و راهی برای فرار نبود که زیر لب اشهدم را خواندم.

دست پیرزن را گرفتم و می‌کشیدم بلکه در اتاقی پنهان شویم و نانجیب امان نمی‌داد که دیگر نه با لگد بلکه در فلزی خانه را به گلوله بست و قفل را از جا کَند.

ما میان اتاق خشک‌مان زده و آن‌ها وحشیانه به داخل خانه حمله کردند که فقط فرصت کردیم کنج اتاق به تن سرد دیوار پناه ببریم و تنها از ترس جیغ می‌زدیم.

چشمانم طوری سیاهی می‌رفت که نمی‌دیدم چند نفر هستند و فقط می‌دیدم مثل حیوان به سمت‌مان حمله می‌کنند که دیگر به #مرگم راضی شدم.

مادر مصطفی بی‌اختیار ضجه می‌زد تا کسی نجات‌مان دهد و این گریه‌ها به گوش کسی نمی‌رسید که صدای تیراندازی از خانه‌های اطراف همه شنیده می‌شد و آتش به دامن همه مردم #زینبیه افتاده بود.

دیگر روح از بدنم رفته بود، تنم یخ کرده و انگار قلبم در سینه مصطفی می‌تپید که ترسم را حس کرد و دوباره زنگ زد.

نام و تصویر زیبایش را که روی گوشی دیدم، دلم برای گرمای آغوشش پرید و مقابل نگاه نجس آن‌ها به گریه افتادم.

چند نفرشان دور خانه حلقه زده و یکی با قدم‌هایی که در زمین فرو می‌رفت تا بالای سرم آمد، برای گرفتن موبایل طوری به انگشتانم چنگ زد که دستم خراش افتاد.

یک لحظه به صفحه گوشی خیره ماند، تلفن را وصل کرد و دل مصطفی برایم بال‌بال می‌زد که بی‌خبر از اینهمه گوش #نامحرم به فدایم رفت :«قربونت بشم زینب جان! ما اطراف #حرم درگیر شدیم! ابوالفضل داره خودش رو می‌رسونه خونه!»

لحن گرم مصطفی دلم را طوری سوزاند که از داغ نبودنش تا مغز استخوانم آتش گرفت و با اشک‌هایم به ابوالفضل التماس می‌کردم دیگر به این خانه نیاید که نمی‌توانستم سر او را مثل سیدحسن بریده ببینم.

مصطفی از سکوت این سمت خط ساکت شد و همین یک جمله کافی بود تا بفهمند مردان این خانه از #مدافعان_حرم هستند و به خون‌مان تشنه‌تر شوند.

گوشی را مقابلم گرفت و طوری با کف پوتنیش به صورتم کوبید که خون بینی و دهانم با هم روی چانه‌ام پاشید. از شدت درد ضجه زدم و نمی‌دانم این ضجه با جان مصطفی چه کرد که فقط نبض نفس‌هایش را می‌شنیدم و ندیده می‌دیدم به پای ضجه‌ام جان می‌دهد...

#ادامه_دارد


✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب
✍️ #دمشق_شهر_عشق #قسمت_سی_و_یکم به نیمرخ صورتش نگاه می‌کردم که هر لحظه سرخ‌تر می‌شد و دیگر کم آورده بود که با دست دیگر پیشانی‌اش را گرفت و به‌شدت فشار داد. از اینهمه آشفتگی‌اش #نگران شدم، نمی‌فهمیدم از آن طرف خط چه می‌شنود که صدایش در سینه ماند و فقط…
✍️ #دمشق_شهر_عشق

#قسمت_سی_و_دوم

باور نمی‌کردم ابوالفضل مرا دوباره به این جوان ُنی سوری سپرده باشد و او نمی‌خواست رازی که برادرم به دلش سپرده، برملا کند که به زحمت زمزمه کرد :«خودشون می‌دونن...»

و همین چند کلمه، زخم‌های قفسه سینه و گردنش را آتش زد که چشمانش را از درد در هم کشید، لحظه‌ای صبرکرد تا نفسش برگردد و دوباره منت حرف دلم را کشید :«شما راضی هستید؟»

نمی‌دانست عطر شب‌بوهای حیاط و #آرامش آن خانه رؤیای شیرین من است که به اشتیاق پاسخم نگاهش می‌تپید و من همه احساسم را با پرسشی پنهان کردم :«زحمت‌تون نمیشه؟»

برای اولین بار حس کردم با چشمانش به رویم خندید و او هم می‌خواست این خنده را پنهان کند که نگاهش مقابل پایم زانو زد و لحنش غرق #محبت شد :«رحمته خواهرم!»

در قلب‌مان غوغایی شده و دیگر می‌ترسیدیم حرفی بزنیم مبادا آهنگ احساس‌مان شنیده شود که تا آمدن ابوالفضل هر دو در سکوتی ساده سر به زیر انداختیم.

ابوالفضل که آمد، از اتاق بیرونش کشیدم و التماسش کردم :«چرا می‌خوای من برگردم اونجا؟» دلشوره‌اش را به شیرینی لبخندی سپرد و دیگر حال شیطنت هم برایش نمانده بود که با آرامشی ساختگی پاسخ داد :«اونجا فعلاً برات امن‌تره!»

و خواستم دوباره اصرار کنم که هر دو دستم را گرفت و حرف آخرش را زد :«چیزی نپرس عزیزم، به وقتش همه چی رو برات میگم.» و دیگر اجازه نداد حرفی بزنم، لباس مصطفی را تنش کرد و از بیمارستان خارج شدیم.

تا رسیدن به #داریا سه بار اتومبیلش را با همکارانش عوض کرد، کل غوطه غربی #دمشق را دور زد و مسیر ۲۰ دقیقه‌ای دمشق تا داریا را یک ساعت طول داد تا مطمئن شود کسی دنبال‌مان نیاید و در حیاط خانه اجازه داد از ماشین پیاده شوم.

حال مادرش از دیدن وضعیت مصطفی به هم خورد و ساعتی کشید تا به کمک خوش‌زبانی‌های ابوالفضل که به لهجه خودشان صحبت می‌کرد، آرامَش کنیم.

صورت مصطفی به سفیدی ماه می‌زد، از شدت ضعف و درد، پیشانی‌اش خیس عرق شده بود و نمی‌توانست سر پا بایستد که تکیه به دیوار چشمانش را بست.

کنار اتاقش برایش بستری آماده کردیم، داروهایش را ابوالفضل از داروخانه بیمارستان خریده و هنوز کاری مانده بود و نمی‌خواست من دخالت کنم که رو به مادرش خبر داد :«من خودم برای تعویض پانسمانش میام مادر!» و بلافاصله آماده رفتن شد.

همراهش از اتاق خارج شدم، پشت در حیاط دوباره دستم را گرفت که انگار دلش نمی‌آمد دیگر رهایم کند. با نگاه #نگرانش صورتم را در آغوش چشمانش کشید و با بی‌قراری تمنا کرد :«زینب جان! خیلی مواظب خودت باش، من مرتب میام بهت سر می‌زنم!»

دلم می‌خواست دلیل اینهمه دلهره را برایم بگوید و او نه فقط نگران جانم که دلواپس احساسم بود و بی‌پرده حساب دلم را تسویه کرد :«خیلی اینجا نمی‌مونی، ان‌شاءالله این دوره مأموریتم که تموم شد با خودم می‌برمت #تهران!» و ظاهراً همین توصیه را با لحنی جدی‌تر به مصطفی هم کرده بود که روی #نجابتش پرده‌ای از سردی کشید و دیگر نگاهم نکرد.

کمتر از اتاقش خارج می‌شد مبادا چشمانم را ببیند و حتی پس از بهبودی و رفتن به مغازه، دیگر برایم پارچه‌ای نیاورد تا تمام روزنه‌های #احساسش را به روی دلم ببندد.

اگر گاهی با هم روبرو می‌شدیم، از حرارت دیدارم صورتش مثل گل سرخ می‌شد، به سختی سلام می‌کرد و آشکارا از معرکه #عشقش می‌گریخت.

ابوالفضل هرازگاهی به داریا سر می‌زد و هر بار با وعده اتمام مأموریت و برگشتم به تهران، تار و پود دلم را می‌لرزاند و چشمان مصطفی را در هم می‌شکست و هیچکدام خبر نداشتیم این قائله به این زود‌ی‌ها تمام نمی‌شود که گره #فتنه سوریه هر روز کورتر می‌شد.

کشتار مردم #حمص و قتل عام خانوادگی روستاهای اطراف، عادت روزانه #ارتش_آزاد شده بود تا ۶ ماه بعد که شبکه #سعودی العربیه اعلام کرد عملیات آتشفشان دمشق با هدف فتح پایتخت توسط ارتش آزاد به‌زودی آغاز خواهد شد.

در فاصله ۱۰ کیلومتری دمشق، در گرمای اواخر تیرماه تنم از ترس حمله #تروریست‌های ارتش آزاد می‌لرزید، چند روزی می‌شد از ابوالفضل بی‌خبر بودم که شب تا صبح پَرپَر زدم و همین بی‌قراری‌ام یخ رفتار مصطفی را آب کرده بود که دور اتاق می‌چرخید و با هر کسی تماس می‌گرفت بلکه خبری از #دمشق بگیرد تا ساعتی بعد که خبر انفجار ساختمان امنیت ملی #سوریه کار دلم را تمام کرد.

وزیر دفاع و تعدادی از مقامات سوریه کشته شدند و هنوز شوک این خبر تمام نشده، رفقای مصطفی خبر دادند نیروهای ارتش آزاد به #زینبیه رسیده و می‌دانستم برادرم از #مدافعان_حرم است که دیگر پیراهن صبوری‌ام پاره شد و مقابل چشمان مصطفی و مادرش مظلومانه به گریه افتادم...

#ادامه_دارد


✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد

@AhmadMashlab1995
🍃🌸بنام خدا🍃🌸
#بیوگرافی_شهیـد_مدافع_حرم

َحــمد مُحمّد مَشلَب معروف به شهید BMW🚘 سوار لبنانی متولد ۳۱ آگوست 🗓سال ۱۹۹۵
و در محله السرای شهر نبطیه لبنان 🇱🇧دیده به جهان گشود
احمد از همان دوران👼 کودکی در این شهر رشد کرد و در راه اهل بیت تلاش و کوشش میکرد
او یکی از بهترین دانش آموزان هنرستان🏬 اَمجاد بود و از آنجا فارغ التحصیل شد 🎓و دیپلم (تکنولوژی اطلاعات) گرفت
شهید احمد مشلب رتبه ۷ در لبنان دررشته تحصیلی اش که تکنولوژی اطلاعات(انفورماتیک it)🖥💻🌐 بود شد اما سه روز قبل از اینکه به دانشگاه برود در سوریه بود و شهید شد
احمد ارادت خاصی به ائمه اطهار داشت و دفاع از حریم اهل بیت رو وظیفه میدونست همزمان با اعزام🛫 مدافعان حرم از لشکر حزب الله
برای دفاع🔫 از حریم آل الله به سوریه🇸🇾 رفت
در آنجا با عشق و علاقه ای که به عمه ی سادات داشت جانانه میجنگید

تا اینکه در یکی از درگیری ها🔫💥⚡️ درسوریه از ناحیه دست مجروح شد که منجر به از کار افتادن انگشت کوچک دست راست شد و برای مدوا به بیمارستان🏨 نبطیه لبنان🇱🇧 انتقال🛬 داده 🛌شد
اما عطش احمد برای شهادت بسیار بود و دوباره همراه سایر رزمنده های حزب الله
به سوریه رفت😇✈️
سرانجام در ۲۹ فوریه🗓 ۲۰۱۶ در منطقه الصوامع ادلب (سوریه) در
درگیری با تکفیری ها و عملیات🔫💥💥⚡️
براثر برخورد بمب هاون 60 و اصابت ترکش های زیاد الخصوص به سر , و پا (قطع تاندون و اعصاب پا) و دیگر اعضای بدن فالفور به درجه رفیع 🕊🌹شهادت نائل گشت.
احمد وقتی سوریه بود با دوستانش عهد بسته بودند بعد از جنگ با هم به کربلا و مشهد بروند و به دوستاش میگفت آرزویی جز "شهادت" ندارم
یک هفته بعد از این حرفاش شهید شد😔
شهید مشلب بخاطر ارادت و علاقه خاصی که به امام رضا (ع) داشت
لقب جهادی غـریب طـ🌺ـوس را برای خود انتخاب کرد
به گفته ی مادر شهید:

" احمد ذهب الى ايران مرة واحدة وزوار الامام الرضا ع سنة ۲۰۱۲"

احمد سال 2012 یک بار به ایران🇮🇷 آمده و به زیارت امام رضا (ع) مشرف شد
پدر او مــحمد مشلب یکی از تاجران🛳🚃🏙🚗 لبنانی است
و مادرش سیده سلام بدر الدین است
❤️
مادر شهید مشلب بااینکه احمد پسرش بود او را هم بازی⚽️ و دوست دوران جوانی اش میدانست و با عشق مادرانه در تربیت احمد تلاش کرد🌾
و برای رفتن احمد همانند مادران سایر شهدا عاشقانه فرزندش را راهی کرد🌷
احمد هر ساله در روز مادر برایش هدیه 🎁🎈میگرفت اما به گفته مادرش
احمد امسال نه طلا و نه نقره داد بلکه
با شهادتش 🌸باعث شد در برابر مولایم امام حسین رو سفید شوم
در مراسم یادبود شهید احمد مشلب که در ایران برگزار شد مادر شهید گفت: وقتی حضرت زینب در خطر باشد وقتی امام زمان در خطر باشد من چرا فرزندم را نمی فرستادم پسر من باید یکی از زمینه سازان دولت حضرت مهدی (عج) بود

احمد با وجود داشتن ثروت🚘🏡🏍⛲️ و مال دنیا احتیاجی به پول💵💴💶💸 نداشت در صورتی که خیلی ها میگویند مدافعان حرم برای پول میروند
آیا این شهید 🚘BMWسوار هم برای پول رفت کسی که از لحاظ ثروت و مال چیزی کم نداشت
آرامگاه این شهید⬛️❤️ والا مقام در روضة الشهدا شهر نبطیه لبنان است
❤️شادی روحش صلوات❤️

ماه علقمه
⛔️کپی بدون ذکر لینک کانال ممنوع

#شهید_مدافع_حرم
#احمد_محمد_مشلب
#معروف_به_شهید_B_M_W_سوار
#رتبه٧تکنولوژےاطلاعات_درلبنان
#زندگی_نامه
#مدافعان_حرم_برای_پول_رفتند
#قیمت_اشکهاےمادرش_چند
#قیمت_بیقرارےهاےخواهرش_چند
#کلناعباسک_یا_زینب
🌷کانال رسمی شهیداحمدمَشلَب🌷
👇👇👇
╭─┅═🌹️═┅─╮
@AhmadMashlab1995
╰─┅═🌹️═┅─╯
قابل توجه #کوروش پرستان!
وقتی #داعش در #سوریه مسلط شد با پتک و تبر به جان آثار باستانی افتاد

اگر نبودند #مدافعان_حرم ، تکفیرےها الان تخت جمشید و پاسارگاد را با خاک یکسان کرده بودند
#کوروش
#داعش
#مدافعان_حرم
#تخت_جمشید
#پاسارگاد
@AHMADMASHLAB1995
خیلی مرد باشی که بگذری!!!
از BMW
از ستاره شدن تو سینما
از زیبائےت
و از .... کوثرت

ادای مرد بودن در نیاریم
وقتی هنوز نمےتونیم از پول اندکمان بگذریم و صدقه دهیم
وقتی کسانی هستند که
از جانشان گذشتند تا منو تو
راحت از جنگ و صلح و امنیت، سخن بگوییم ...
#شهیداحمدمشلب
#شهیدبابک_نورےهریس
#شهیدمحمودرضابیضایی
#شهیدعلاءنجمه
#مدافعان_حرم
#پول
#ثروت
@AhmadMashlab1995
#دلنوشته_ادمین

🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃
اینا جملات جسارت به کسی نیست...

من نمیگم اونایی که بدحجابن بَدهستن...

من نمیگم اونایی که مانتویی هستن بَد هستن...

من فقط حرفم اینه با داشتن حجاب خیلی چیزا به دست میاد

خیلیا بخاطر داشتن امنیت تو دارن میرن #جنگ

لابد به خودت میگی میرن که میرن
مگه بخاطر ماست😏☹️

لابد میگی تو یه کشوره دیگه جنگه🇮🇶 🇸🇾جوونای مملکت 🇮🇷ما دارن میرن خودشونو به کشتن میدن...

لابد شعار نه غزه🇪🇭 نه لبنان 🇱🇧جانم فدای ایران هم میگید؟؟؟

👈تازه جالب اینجاست
مسخره هم می کنید میگید مدافع حرم چیه؟؟؟👉
بابا کلی پول میگیرن💸💶

👈هیچی نمی تونه جای
#عزیزای آدمو بگیره...👉

#بہفرض
👈به شمای دختر خانوم بگن
بهتون کلی پول میدیم 👉
بابات یا داداشت یا همسرتو میفرستی بره جنگ؟؟؟

❗️عوضش کلی پول میدنا...

حاضری...؟؟؟

حاضری بی بابا باشی ؟؟؟

ولی کلی پول داشته باشی؟؟؟

حاضری داداش نداشته باشی...
یا همسر؟؟؟
❗️ولی کلی پول ...

بخدا #سخته😔
انقد با #تیکه هاتون
تو #فضای_مجازی💻📱🌐

دل خانواده های #شــهدا رو 💔خون نکنید😔

اما خواهر خوبم
👇👇👇

اگه شما الان تو سوریه🇸🇾 یا 🇮🇶عراق باشی

یه عده که #دین و #شرف و #انسانیت ندارن به شهرت یا خونت حمله کنن چجور میخوای از خودت دفاع کنی؟؟؟

اصلا از #جنایات داعشیا و امثال اونا به زن ها و دخترای اسیر خبر داری؟؟؟

#رزمنده های ما #مدافعای ما میرن این صحنه ها تو کشور ما تکرار نشه

یه جـــمله
👇👇👇
❤️"دختر شده ای که هزاران دل به خاطرت ترک وطن کنند و بشوند مدافع حرم "❤️
❤️"خواهرم تو هم مدافع حجابت باش با چادرت"❤️

#التماس_دعــا

❧یا قَتیل الْعَبَرات ـHـ❧
🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#دلنوشته
#یا_قتیل_العبرات_H
#منم_بایدبرم_آره_برم_سرم_بره
#نزارم_هیچ_حرومےطرفه_حرم_بره
#یه_روزیم_بیادنفسه_آخرم_بره
#مدافعان_حرم
#مدافعان_حجاب
#دخترشدےهزاران_دل_بخاطرت_ترک_وطن_کنند
#قدرچادرتونوبدونید
🌷کانال رسمی شهیداحمدمَشلَب🌷
👇👇👇
https://telegram.me/AHMADMASHLAB1995
Forwarded from عکس نگار
#دلنوشته
وقتی امام زمان خود را نشناسے

فرقی نمیکند کربلا باشد یا هر جایے که هستید !

قربة الی الله ، او را خواهید کُشت !😱


👈 از خیمه ی سبز اباعبدالله(ع)
تا خیمه ی سبز اباصالح(عج)

👈از شمر سال شصت و یک
تا شمرهای سال 1438

👈از نامه ی فدایت شوم که بیا!
تا انتظارهای متظاهر ما !

از مردم بی وفای کوفه
تا مردمان بی خیالِ حالا !

❗️فاصله ایےست بینِ
خیمه های نیم سوخته تا گودال !

و زمان ، پاهای تاول زده ایی است...
که می کشاند حضرت زینب (س) را بر بالای قتلگاه!
و چه کوتاه و اندک است این دیدار !

و نمایش می دهد اوج بی دردی مردم را در قتل امام زمانشان

❣️امام زمان خود را بشناس ...
در کربلا، مدعیان بهشت، امام زمانشان را کشتند !

فردی که حسینی است با شعور است !

#شور و #شعور حسین

و


#زینب ... و ما ادرئک زینب

ما چه مےدانیم زینب که بود؟؟؟؟!!!!

همین بس که خون ارباب و ۷۲ یار باوفایشان، هـدر مےرفت اگر #عقیله بنےهاشم و آن خطبه های کوبنده اش نبود...

و چه خوش گفت شاعر:
کربلا در کربلا مےماند اگر #زینب نبود...


بانو!
حاشا به غیرت جوان شیعه اگر بار دیگر
دست یزیدیان به سنگ بنای حرَمتان برسد....

مگـر مُرده ایم ما؟؟؟!!!

#دلنوشته
#حضرت_زینب_س
#پرچمدارقیام_عاشورا
#امام_زمان_عج_الله
#مدافعان_حرم
@AhmadMashlab1995
تبریک دختر شهید #حسن_عمویی به پدر

پدرم......!!
لب من لایق بوسیدن

دستان تو نیست
زین سبب بوسه زنم

سنگ مزار تو را ..

#مدافعان_حرم
#روزپدر
@AhmadMashlab1995
Forwarded from عکس نگار
خاطرات شهید مدافع حرم #احمدمشلب در 📚کتاب ملاقات در ملکوت📚
این قسمت #سیره_شهدا
🗣راوی:علی مرعی[دوست شهید]
#احمد همه ی جوانان را دعوت میکرد تا عضو کشافة المهدی(عج) شوند. به من نیز خیلی سفارش میکرد که به آنها ملحق شوم. او اعتقاد داشت امام زمان(عج) منتظر سربازانی است که زمینه ساز ظهورش باشند و کسی که در این گروه خدمت کند نقش مهمی درمقابله با خطر جنگ نرم دشمن دارد.
#احمد کتاب هایی همراه داشت که دائم مطالعه می کرد و از مطالب آنها در اردوهای فرهنگی کشافة المهدی(عج) برای جوانان و نوجوانان استفاده میکرد. نوجوانان علاقه ی زیادی به داستان های کتاب های #احمد داشتند. #احمد نیز تلاش میکرد داستان هایی از سیره ی شهدا برای آنها بخواند تا اثر مثبت روی بچه ها بگذارد.
یکی از کتابها که خود احمد نیز بسیار به آن علاقه داشت کتاب <هاجر در انتظار> (خاطرات شهید عباس کریمی به روایت همسر، نوشته ی نویسنده ی توانمند دفاع مقدس:سعید عاکف) بود. آن کتاب داستان شهیدی بود که از حب دنیا رها شده بود. #احمد بسیار متاثر از این کتاب بود.
#خاطرات_شهیدمدافع_حرم
#احمدمشلب
#درکتاب
#ملاقات_در_ملکوت
#حب_دنیا
#هاجردرانتظار
#خاطرات_شهیدعباس_کریمی
#مدافعان_حرم
قرارگاه فرهنگی مجازی شهیدمشلب
🍃🌸 @AhmadMashlab1995🌸🍃
#خاطرات_شهدا


🔰با #محمدتقی نشسته بودیم ، بهش گفتیم :محمدتقی! شما که می روید به #سوریه، عده ای از مردم قَدرتان را نمی دانند و دَرک تان نمی کنند .

🔰چرا باید یک سری خاص بروند برای مقابله با #داعش⁉️چرا فقط باید تن یک سری خاص از خانواده ها بلرزه و واسه عزیزشون همیشه #دلواپس باشن؟

🔰اگه داعش👹 بیاد #ایران اون موقع تن همه می لرزه ، اون موقع همه درک می کنند شرایط رو ...

🔰محمدتقی خیلی آرام، نگاه عمیق و محبت آمیزی کرد و گفت:ان شاءالله خدا کند که #هیچ_وقت آن وضعیت برای مملکتمان و مردم ما پیش نیاید تا آن شرایط را #درک_کنند؛ بگذار هرچه دلشان می خواهد بگویند😊.

🔰اگر خدای نکرده امثال داعش دستشان به مردم #ایران برسد و بر مردم مسلط شوند و آن #شرایط سخت را تحمل کنند، آن وقت می فهمند که #مدافعان_حرم برای چه رفتند.

🔰 اما خدا کند وضعیتی که مانند شرایط مردم #عراق و #سوریه پیش آمد برای مردم ما پیش نیاید.

🌷"ان شاءالله مردم ایران هیچ وقت ، هیچ وقت درک نکنند."🌷

#شهید_محمدتقی_سالخورده
#راوی_بستگان_شهید

@AhmadMashlab1995
Forwarded from عکس نگار
*🔖هَويَت شهید 🔖*

*● اسم : أحمد مُحمّد مَشلَب*

*● لقب جهادی : «غريبُ طوس»*

*● سن : ٢١ ساله*

*● محل زندگی : شهر النّبطيّة {محله ی السّراي}* جنوب لبنان *

● تاريخ ولادت: ٣١/٨/١٩٩٥*

*● تاريخ شهادت : در ٢٩ فوریه ٢٠١٦*

*● مَكان شهادت :منطقه الصّوامع (إدلب)* سوریه

عربی👇
*🔖هَويَة شَهيد 🔖
* *● الٳسِم : أحمد مُحمّد مَشلَب*

*● الٳسِم الجِهادي : «غريبُ طوس»*

*● العُمر : ٢١ سنة.*

*● البَلدة : مدينة النّبطيّة {حي السّراي}*لبنان

*● تاريخ الولادة : ٣١/٨/١٩٩٥*

*● تاريخ الٳستشهاد : في ٢٩ شباط ٢٠١٦*
*● مَكان الٳستشهاد :منطقة الصّوامع (إدلب)*

#معروف_به_شهید_B_M_W_سوار
#زندگی_نامه
#مدافعان_حرم_برای_پول_رفتند
#شهیداحمدمشلب
🌷کانال رسمی شهیداحمدمَشلَب🌷
👇👇👇
https://telegram.me/AHMADMASHLAB1995
Forwarded from اتچ بات
‍ خیلی مرد باشی که بگذری!!!


از BMW
از ستاره شدن تو سینما
از زیبائےت
و از .... کوثرت

ادای مرد بودن در نیاریم
وقتی هنوز نمےتونیم از پول اندکمان بگذریم و صدقه دهیم
وقتی کسانی هستند که
از جانشان گذشتند تا منو تو
راحت از جنگ و صلح و امنیت، سخن بگوییم ...
#شهیداحمدمشلب
#شهیدبابک_نورےهریس
#شهیدمحمودرضابیضایی
#شهیدعلاءنجمه
#مدافعان_حرم
#پول
#ثروت
#زیبایی
#نسئل_الله_منازل_الشهدا
╭─┅═🦋🌹🦋️═┅─╮
@AhmadMashlab1995
╰─┅═🦋🌹🦋️═┅─╯
💢💢 " حوری "
شاید من را
شاید تو را
خطاب میکردند !
اگر #مدافعان_حرم نبودند . 😔😔


@ahmadmashlab1995
Forwarded from اتچ بات
دیشب هم سریال پایتخت۵ صحنه ای از داعش رو ب صحنه کشید
🔻دیشب واکنش های مردم به سریال پایتخت زیاد بود. چند نمونه اش رو بخونید. بیشتر واکنش ها به دیالوگ ها بود...👇👇👇

▪️دوتا پیرمرد
ده-یازده تا زن
دوتا حوری
اینجا بهشته زودتر خودتونو برسونید...

▫️خیلی دردآوره برای مردی که چندتا داعشی وحشی به ناموسش بگن حوری و کتکش بزنن. دیشب همه با دیدن پایتخت اینو احساس کردیم و واقعا اذیت کننده بود فقط و فقط باید گفت برای شادی روح همه ی مدافعان حرم و وطن صلوات

▫️اونجایی که داعشیا داشتن از ماشین پیاده میشدن..
نقی فقط یه جمله تکرار میکرد
میگفت:
"یا ابلفضل زن و بچه
یا ابلفضل زن و بچه.."

▫️اون ترس، غیرت و تعصبی رو که موقع اسارت سارا و نیکا و حوری خطاب کردنشون تو وجودمون اومد رو شهدا مدافع حرم زودتر حس کرده بودن!

▫️دیشب پای فیلم پایتخت زمانی که ناموس ایرانی رو حوری صدا کرد بغضم ترکید.

▫️اون صحنه ای که برگشت به دخترای نقی گفت حوری و با لگد زد تو صورت هما داشتم از عصبانیت میلرزیدم!
دردناکتر اینه که این صحنه ها بارها در عراق و سوریه تکرار شده!

▫️کاش اونایی که مدافع حرم رو مسخره می کردن این قسمتای پایتخت رو ببینن

▫️فقط تصویر پوتین داعشی و حوری خطاب کردن دختران نقی...
دیشب شاید کمی فهمیدیم امنیت یعنی چه...


فقط فیلم بود اما همه ما تنمان لرزید
خیلی ها فکر کردن مدافعان حرم ب خاطر پول رفتن ب خاطر نیاز شخصی رفتند
اگر مدافعان حرم نبودند امروز شما ب راحتی در کنار هم نمینشستید و فیلم تماشا نمیکردید و آرامش نداشتید...
خودتان را یک لحظه، فقط یک لحظه
جای اون خانواده بگذارید 😔
چ حالی دارید ؟!😭
زنده باد مدافعان حرم 🥀
خوشا غیرت حججی نام هایی ک سرشان رفت اما دفاع کردند از ناموسشان و هم نوعشان
دلیرانه
ان شاءالله همگی با مهدی فاطمه سلام الله محشور شوند 🌺

برای شادی روحشان فاتحه ای قرائت کنید😔🦋
#شهداشرمنده‌ایم
ماه_علقمه
#مدافعان_حرم
╭─┅═🦋🌹🦋️═┅─╮
@AhmadMashlab1995
╰─┅═🦋🌹🦋️═┅─╯
Forwarded from اتچ بات
‍ °°°بسم الله°°°

~••~ خطاب می شوند { مدافعان حرم }•••

~••~ وانگار خدا دارد جبران می کند تنهایی زینب •••

~••~ را در کرب و بلا•••

~••~ {سوریه} معبدیست برای انانی که •••

~••~ تاریخ را حسرت خوردند و در اشک پیچیدند•••

~••~ و گویا این تنها فرصت است برای رفتن•••

~••~ دمشق مقصد پروازمردانی است که •••

~••~ راه {شهادت} را نه در سنگرهای حرف •••

~••~ که در گذرگاه های عمل نعمت گرفته اند•••

~••~ به زندگی مردان حرم که میرسم نگاهم تنها گره می خورد •••

~••~ به بصیرت هایی که میدرخشند •••

~••~ وانگار راه دمشق از همین جا معلوم است •••

~••~ شهیدان ما رفتند تا حریم حرم امن باشند•••

~••~ چه بسا شهیدانی که رفتند و سایه سر نشدند•••

~••~ دل کندن از خواهر•••

~••~ دل کندن از مادر •••

~••~ دل کندن از فرزند و همسر •••

~••~ انها که رفتند•••

~••~ حالا ما هم بیاموزیم از انها•••
یا قتیل العبرات
#عکس_یادگاری_شهید_مشلب_بادوستش
#وفات_شهادت_گونه_حضرت_زینب_تسلیت_باد
#مدافعان_حرم
#فدائیان_سیده_زینب_س
#سوریه_دمشق
#نبطیه_لبنان
🍃🌸کانال تلگرامی شهید احمد مشلب🌸🍃
https://t.center/ahmadmashlab1995
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 پیام شهید مدافع حرم #بابک_نوری_هریس برای آنهایی که نمی دانند #مدافعان_حرم برای چه موضوعی رفتند...
╭─┅═🦋🌹🦋️═┅─╮
@AhmadMashlab1995
╰─┅═🦋🌹🦋️═┅─╯
More