#طنز_جبهه😂🤣نماز شب پر ماجرا
🙃سرش ميرفت نماز شبش نميرفت .
هر ساعتي براي قضاي حاجت
🍃 بر ميخواستيم ، در حال راز و نياز
و سوز و گداز بود.
گريه ميكرد مثل ابر بهار . با بچه ها
صحبت كرديم . بايد يه فكر چارهاي
ميافتاديم؛راستش حسوديمان ميشد.
ما نماز صبح را هم زورمان ميآمد
بخوانيم،آن وقت او نافله بجا ميآورد
🙈تصميممان را عملي كرديم در فرصتي
كه به خواب عميقي
😴 فرو رفته بود
يك پاي او را به جعبهي مهمات كه پر
از ظرف قاشق و چنگال بود گره زديم
😢بنده ي خدا از همه جا بيخبر ، نيمه شب
از جايش برميخيزد كه برود تجديد وضو
کند ، تمام آن وسايل كه به هيچ چيز گير
نبود ، با اشارهاي فرو ميريزد روي
دست و پايش
😂🤦♂تا به خود بجنبد از سر و صداي آنها همه
سراسيمه از جا برخاستيم
😳و خودمان را زديم به بيخبري : برادر
نصف شبي معلوم است چه كار ميكني؟
🤷🏻♂ديگري : چرا مردم آزاري ميكني ؟
😱آن يكي : آخر اين چه نمازي است كه
ميخواني ؟
😡 و از اين حرفها...!
📚 كتاب فرهنگ جبهه (شوخي طبعي ها) ، صفحه ۱۱۸
#لبخند_های_خاڪی✅ @Ahmadmashlab1995