شهید احمد مَشلَب

#قسمت_سی_نهم
Канал
Логотип телеграм канала شهید احمد مَشلَب
@ahmadMashlab1995Продвигать
1,31 тыс.
подписчиков
16,8 тыс.
фото
3,23 тыс.
видео
942
ссылки
🌐کانال رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 زیر نظر خانواده شهید هم زیبا بۅد😎 هم پولداࢪ💸 نفࢪ7 دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ تمۅم مادیات پشت پازد❌ ۅ فقط بہ یک نفࢪبلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعۅتت کࢪده بمون🙃 ‌ارتباط @mahsa_zm_1995 شـرایط: @AhmADMASHLAB1375 #ڪپے‌بیو🚫
شهید احمد مَشلَب
#رمان_دلارام_من #قسمت_سی_هشت نرگس هم متوجه حالم می شود : حورا جون! عزیزم! چرا رنگت برگشته؟ حالت خوبه ؟ - خوبم چیزیم نیست! باخودم کلنجار می روم که درباره آن شهید بپرسم یانه ، که صدای مردانه ای می آید : -نرگس خانوم ! این استکانام تو حیاط بود ، زحمتشو بکشید...…
#رمان_دلارام_من

#قسمت_سی_نهم

نگاهم به حیاط بر می گردد ، چرا متوجه حوض فیروزه ای ودرخت انگورشان نشدم ؟
چقدر این منظره آشناست ، گویا قبلا اینجا بوده ام ....

چیزهایی که تا الان دیده ام باعث می شود همه جای خانه را با دقت از نظر بگذرانم ...

روی میزی که با نرگس نشسته ایم ،چندقاب عکس کوچک گذاشته اند ، نمی دانم چرا نرگس مضطرب است....

قبل از این که به قاب ها نگاه کنم ، همراهم زنگ می خورد ، عموست که می گوید تا پنج دقیقه دیگر می رسـد ...

به زن عمو می گویم اماده باشد ودرحالی که چادر سرم می کنم به عکـس ها خیره می شوم..

یکی از عکس ها به چشمم آشنا می آید : مردی چهارشانه و قدبلند ، با محاسن مرتب و کوتا وچشمان درشت مشکی که دخترکی یک ساله را روی پایش نشانده...

ودرحیاطی به سبک خانه های قدیمی ، زیر درخت انگور نشسته ! دخترکی یکساله....

دخترکی که مطمئنم حورا نام دارد ....

نویسنده : خانم فاطمه شکیبا


♥️ @AhmadMashlab1995 |√←