شهید احمد مَشلَب

#رمز
Channel
Logo of the Telegram channel شهید احمد مَشلَب
@ahmadMashlab1995Promote
1.31K
subscribers
16.8K
photos
3.23K
videos
942
links
🌐کانال رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 زیر نظر خانواده شهید هم زیبا بۅد😎 هم پولداࢪ💸 نفࢪ7 دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ تمۅم مادیات پشت پازد❌ ۅ فقط بہ یک نفࢪبلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعۅتت کࢪده بمون🙃 ‌ارتباط @mahsa_zm_1995 شـرایط: @AhmADMASHLAB1375 #ڪپے‌بیو🚫
شهدا...🕊
اینجا تواین شهر شلوغ،
اوضاع و احوالمان خوب نیست...😔✋🏻

#رمز_عملیات بدهید... :)💔

پ‌ن: دو عکس جبرانے🌱

#شهید_احمد_مشلب💛🌿
#هر_روز_با_یک_عکس
@AHMADMASHLAB1995
شُهَدا...🕊
اینجا تواین شهرِ شلوغ،
اوضاع و احوالِمان خوب نیست...😔

#رمز عملیات بدهید...:)💔

#رفیق_شهیدم
#گاهےنگاهے💔
شهید احمد مَشلَب
#سیره_شهدا #شهید_حسن_تهرانی_مقدم همیشه میگفت: کاری که انجام می‌دهید حتی نایستید که کسی بگوید از شما تشکر کند! از همان در پشتی بیرون بروید، چون اگر تشکر کنند تو دیگر اجرت را گرفته‌ای و چیزی برای آن دنیایت باقی نمی‌ماند. #هر_روز_با_یک_شهید🌾 @AHMADMASHLAB1995
#رمز_موفقیت
#شهید_حسن_ترک
🦋🦋🦋
مراقبه را از نوجوانی آموختی و تمرین کردی .
در پایان هر روز می نشستی و اعمالت را بررسی می کردی .
🦋🦋🦋
روی یک کاغذ می نوشتی تا یادت نرود .
« امروز دروغ نگفتم ، غیبت نکردم ، اما عصبانی شدم .
مخصوصا" در انجمن موقع در آوردن کتم عصبانیت را نشان دادم . چقدر بد شد! باید از بچه ها حلالیت بخواهم . »

#هر_روز_با_یک_شهید🌾
@AHMADMASHLAB1995
#لحظه_ای_باشهدا🕊💌

[نه #پلاک شناسایی دارم..
نه #رمز شب را می دانم..
نه #راه برگشت را می شناسم
آواره میان #گناهان مانده ام
#شهدا اگر به داد نرسید
ازدست رفته ام...]


#ومنـــم‌گناهکارےکہ‌جـــزشماڪسےراندارد...

@AHMADMASHLAB1995
#رمز_موفیقت
#شهید_سید_هاشم_آراسته

در کردستان همراه «یوسفی و موسوی» سوار بر موتور به طرف «ایلام» حرکت کردیم با ماشین تا «ایلام» هشت ساعت طول می کشید و وسایلمان بیست لیتر بنزین، کیسه خواب و دو اسحله بود. هنوز یک ساعت از حرکت نگذشته بود که ظرف بنزین بر اثر خرابی جاده و بالا و پایین رفتن موتور، سوراخ شد. بیشتر بنزین به زمین ریخته شده بود موتور را متوقّف کردیم. بعد از سرازیر کردن بقیه ی بنزین ها در باک موتور به راهمان ادامه دادیم. مقداری از راه که طی شده بود، بوی سوختنی به مشامان رسید. این بار بوی سوختنی از کیسه خواب بود که بر اثر تماس با لوله ی اگزوز، آتش گرفته بود. آن را هم در بین راه، رها کردیم. بعد از نیم ساعت که باران سخت و طوفانی شدید، همه جا را در بر گرفت، دست ها یخ زده و لباس ها خیس و گل آلود شده بود. بدن هایمان بر اثر وزش باد، روی موتور به لرزه افتاد. دیگر قدرت ادامه دادن نداشتیم. ما بین دو کوه به چادری از کوچ نشینان برخورد کردیم. از موتور پیاده شده با اجازه به داخل چادر رفتیم. لباس هایمان را خشک و خودمان را گرم کردیم. با پذیرایی صمیمانه ی برادر کردمان نیروی تازه گرفتیم. چقدر به ما چسبید نان داغ و روغن حیوانی. 

#هر_روز_با_یک_شهید🌾
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب
#وصیتنامه_شهدا🔥 وصیتنامه شفاهی وکتبی #شهید_حسین_هریری🌹 بسم رب الشهداوالصدیقین اینجانب حسین هریری فرزندعباس در صحت و سلامت کامل عقل و روح وجسم،اهدافم رااز رفتن به کشور سوریه ومبارزه در آنجا،میگویم: می روم تا انتقام سیلی مادررابگیرم.همسرعزیزم خودت میدانی…
#رمز_موفقیت
#شهید_احمد_کشوری🌹🌹
مدتی بود که احمد انجمن خیریه ای بین بچه های پایگاه کرمانشاه تشکیل داده بود و به برخی خانواده های فقیر کمک مالی می کرد.

یک شب که به همین قصد داشت می رفت بیرون پایگاه، با اصرار همراهش شدم. روی صندلی عقب بسته های حاوی قند، روغن، لوازم التحریر بود. در طی مسیر وارد جاده خاکی فرعی شدیم. احمد گفت: اینجا روستای “تازه آباد” کرمانشاه است. امشب چهره اصلی و بی نقاب این مملکت را می بینی.وقتی وارد روستا شدیم. احمد در خانه ها را می زد و صاحب خانه ها را به اسم می شناخت و بسته ها را تحویل شان می داد.

داخل خانه ای شدیم. پر از بچه های قد و نیم قد بود. به من گفت به درس و مشق بچه ها رسیدگی کنم.

داخل خانه پیر مرد و پیر زنی شدیم. پیر مرد بیمار بود و حال تکان خوردن نداشت. احمد بالای سرش نشست و سرش را بوسید و نوازشش کرد. پیر مرد دستان احمد را با محبت گرفته بود و رها نمی کرد. بدون اینکه متوجه شود، احمد مقداری پول زیر بالشتش گذاشت و به پیر زن گفت: مادر! سماوری که قولش را داده بودم آوردم.

یکی از فقرا با گرفتن بسته، به جان شاه دعا می کرد. احمد گفت: این کمک ها از طرف آیت الله خمینی است نه از طرف شاه.