شهید سیدسجاد خلیلی

🌷‍ بهار آمده و سالِ درد ما رفته ست
سکوت؛ تا که ندانی به ما چِها رفته ست

دلم شکسته و حرفی... گلایه ای... هرگز!
که حالِ دل ز شکستن به انزوا رفته ست.🍂

نمی شود که بگویم چگونه ام بی تو!
و یا چه بر سر این زارِ بی نوا رفته ست

همین بدان که نبودت مصیبتی آورد
تمام عمر من امسال در دعا رفته ست

چه ابتلای عجیبی ست حال من بی تو
چو حال ابرِ سیاهی که کربلا رفته ست

تو را به عمه سادات!مهربان برگرد
مدار عمر بدون تو بر خطا رفته ست..🍃

#بهار_یعنی_عطر_حضورت
#چهاردهم_فروردین_۹۵
#شهید_سیدسجادخلیلی

@Aghaseyedsajad

🍂قرآن چمدان بدرقه، بی تاب شدم
بیمار و پراکنده و بی خواب شدم

یک کاسه ی آب و برگ تر چیزی نیست
رفتی و خودم پشت سرت آب شدم
🍃

14فروردین و آخرین سفر....
و تو رفتی سیدسجاد...
چهاردم فروردین رفتی و بعد دو سال و نیم چشم انتظاری برگشتی ...
و چه برگشتنی....نشان دادی که شایسته ی این برگشتن بودی و چیزی جز شهادت نمی توانست حقت را ادا کند ...🌷
میدانم چتری شدی برای روزهای بارانی مان...می دانم نور شبهای تاریکمان شدی و باید ذره ذره روحمان را ببخشیم به نگاهت ؛ راهت ...🍂
دلشوره دارم ....، نکند نبودنت سوزان باشد و دل ازرده شویم و بی طاقت .... حتی نمیخواهم باور کنم که صورت ماهت را دیگر نمیبینیم ....
سیدسجاد کاش باورمان شود که دیگر نباید منتظر صدای آمدنت باشیم ...
و یک مزار تنها چیزی است که باید صبورترمان کند .....
آه یک مزار که این دلشوره ها را آرام میکند ....
دنیا در مزارت آرام است....
فقط بمان...
فقط باش....
برایمان از خانطومان بگو
فقط بگو.....🍂

#ربنا_لاتحملنا_ما_لا_طاقت_لنا
#از_عشق_دل_نوشت
#چهاردهم_فروردین_۹۵
#خانطومان
#شهید_سیدسجادخلیلی

@Aghaseyedsajad

🥀......صبح روز چهاردهم فروردین به من زنگ زد و گفت: من هستم تهران ، می خوام برم ماموریت .

همین که گفت ماموریت گفتم: سوریه؟ گفت :بله ؛یه دفعه ای شد و باید برم .
🍃
گفتم: سجاد مگه بهت نگفتم دیگه نرو..!! من مادرتم اگر راضی نباشم چی؟ گریه کرد و گفت مامان تو رو خدا.. تو رو به حضرت زینب(س) و حضرت رقیه (س) قسم میدم که راضی باش به رفتنم.

یکی از دوستانش بعدا برام از گریه اون روزش می گفت ،که چقدر سجاد گریه می کرد از اینکه مادرش ناراحت بود و بهه ما می گفت که مادرم راضی نبود من اومدم و الان از من ناراحته..🌹

چون سجادم خیلی به من و پدرش احترام می گذاشت و هیچ وقت ناراحتمون نمی کرد. سجاد به پدرش زنگ زد و خواست که راضیم کنه. همسرم باهام صحبت کرد که چرا راضی نیستم و بی قراری میکنم؟ گفتم: قرار نبود بره.

گفت: بسپرش اول به خدا و بعد چهارده معصوم .کمی آروم شد دلم .

سجاد که دوباره تماس گرفت ، گفتم در پناه خدا ؛ فقط هر روز زنگ بزن.
🍃
#چهاردهم_فروردین_۹۵
#خانطومان
#پای_صحبتهای_مادر_آقاسیدسجاد
#شهید_سیدسجادخلیلی
#کانال_شهیدسیدسجادخلیلی

https://t.me/joinchat/AAAAAEO7ZYe0LSiXHmngZg

@Aghaseyedsajad