عملیّات ویژه
بنگر چگونه گرجی مکّار
میجنبد در گورش در میدان سرخ
دست بر هم میساید شیطان پیر
پیداست بوی خون شنیده
یکسر باد مرگ میوزد
در استپهای برفپوش
سپاه وهمناک جالوت
به سوی ناکجا روان است
باد است یا اهریمن
کائن گونه در گوششان خوانده:
“برو! برو! نایست!
آتش بزن! بکُش! خراب کن!”
امّا اینک داوود
رویدرهمکشیده خاموش
بی فلاخن و سنگ
راه را بر تانکها بسته
مویگشاده مادران سوگوار
ایستاده پیشباز سپاه
با مشتی تخم آفتابگردان
بهجایِ نان و نمک
“بریز در جیبت سرباز
امّا آن را نخور
تا پس از مرگ
آفتابگردان بر گورَت برویَد! “
🔺 شعری از #بهمن_زبردست در سایت ادبیات اقلیت:
🔺 https://bit.ly/36jGgTI
@Aghalliat