شب! آنگاه که شب میرسد، و آتش جنگها در کف خیابانها میخوابد، زمان بیدار شدن احساسات است، زمان برخاستن فکر، زمان چشم باز کردن زخمها.
شب میرسد و ترس رفتنت مرا فرامیگیرد. ای دوست! ای معنای دوست! ای اصالت دوست! از این همه رفتن خسته نمیشوی؟ من به دفعات خداحافظی کردنت مردهام. از این همه مردنم خسته نمیشوی؟ یک بار بمان تا زندگی را بیابم.
لبخندت نور ماه است. لبخندت برگهای سبز درختان، در بهار و نسیم است. لبخندت در روزهای من، روییدن گلی است از سنگ. لبخندت آه... لبخندت! بگذار گریه کنم.
#سید_مهدی_ابوالقاسمی
۱۴۰۲/۰۹/۱۴
@agartonabashi