「رِفـٰاقَت‌تا‌شَهـٰادٺ…!」

#فاطمه
Channel
Logo of the Telegram channel 「رِفـٰاقَت‌تا‌شَهـٰادٺ…!」
@aflakian1Promote
338
subscribers
15.5K
photos
2.7K
videos
4.1K
links
« بســمِ‌اللھ❁‌‍» •᯽• براشہیدشدن اول بایدمثݪ شہدازندگےڪنێ(:♥️ •᯽• مطالب‌‌هدیہ‌محضرحضرت‌ #زهرا‌ﷺمیباشد🥺 کپی‌بࢪاهࢪمسلمون #واجب‌صلوات‌یادت‌نࢪه:)💕 •᯽• گــوش‌ج‌ـــان(:💛 ⎝‌➺ @shahide_Ayandeh313 •᯽• از¹³⁹⁴/¹⁰/²⁷خـادمیم🙂💓
دنیا از ابتدایش فقط سه معصوم داشت وآنگاه ازدواج #علی(ع)
با
#فاطمه(س)
وصال عشق بود که یازده معصوم به سه معصوم عالم افزود.
این ماحصل #عشق_پاک است.

🍃🌸سالروز پیوند آسمانی حضرت فاطمه(س)و امام علی (ع)مبارک باد.

@aflakian1
#حضرت_معصومه_س

🏴 آفتاب هشتم را که به غربت تبعید کردند
دوباره تاریخ تکرار شد!

و #فاطمه_ای_دیگر   "زینب گونه"
سفیرِ غُربت و تنهایی امام خویش گشت...

چنان‌که از کوثر بی‌کرانِ وجودش اینک قم،
مرکز ثقل تشیع و محور جغرافیایی جهان اسلام است.

و امروز...
ماییم و تنهایی و غربت هزار ساله‌ی آفتابی دیگر...

@aflakian1
بیدارشو غزه!که بغضت آخرین سنگ است
بیدارشو!بیدارشو!بیدارشو! جنگ است

#فاطمه_ناظری
"رمان #پلاک_پنهان

#قسمت2

با پیچدن بوی کباب نفس عمیقے کشید و در دل خود اعتراف کرد که کباب هایی که کمیل کباب می کرد خیلی خوشمزه هستند،با آمدن اسم کمیل ذهنش به سمت پسرخاله اش ڪشیده شد
ڪمیلی که خیلی به رفتارش مشکوک بود،حیا و مذهبی بودنش با مخالف نظام
و ولایت اصلا جور در نمی آمد.
با اینڪه در ایڹ ۲۵ سال اصلا رفتار بدی از او ندیده بود،اما اصلا نمیتوانست با
عقاید او ڪنار بیاید و در بعضی از مواقع بحثی بین آن ها پیش مےآمد.
به حیاط برگشت و مشغول کمک به بقیه شد،فضای صمیمی خانواده ی نسبتابزرگش را دوست داشت ،با صدای ڪمیل که خبر از اماده شدن کباب ها مے داد ،همه دورسفره ای که خانم ها چیده بودند ،نشستند.
سر سفره کم کم داشت بحث سیاسی پیش می آمد ،که با تشر سیدمحمود،پدر
سمانه همه در سکوت شام را خوردند.

بعد صرف شام،ثریا زن برادر سمانه همراه صغری شستن ظرف ها را به عهده گرفتند و سمانه همراه زینب و طاها در حیاط فوتبال بازی می کردند ،سمانه بیشتر به جای بازی، آن ها را تشویق می کرد،با صدای فریاد طاها به سمت او چرخید:
ــ خاله توپو شوت کن
سمانه ضربه ای به توپ زد،که محکم به ماشین مدل بالای کمیل که در حیاط پارک شده بود اصابت کرد،سمانه با شرمندگی به طرف کمیل چرخید و گفت:
ــ شرمنده حواسم نبود اصلا
ــ این چه حرفیه،اشکال نداره
سمانه برگشت و چشم غره ای به دوتا وروجک رفت!
با صدای فرحناز خانم،مادر سمانه که همه را برای نوشیدن چای دعوت می کرد،به
طرف آن رفت و سینی را از او گرفت و به همه تعارف کرد،و کنار صغری نشست،که با لحنی بانمک زیر گوش سمانه زمزمه کرد:
ــ ان شاء الله چایی خواستگاریت ننه
سمانه خندید و مشتی به بازویش زد ،سرش را بلند کرد و متوجه خندیدن کمیل شد،با تعجب به سمت صغری برگشت و گفت:
ــ کمیل داره میخنده،یعنی شنید؟؟
صغری استکان چایی اش را برداشت و بیخیال گفت:
ــ شاید، کلا کمیل گوشای تیزی داره
عزیز با لبخند به دخترا خیره شد و گفت:
ــ نظرتون چیه امشب پیشم بمونید؟
دخترا نگاهی به هم انداختند ،از خدایشان بود امشب را کنار هم سپری کنند،کلی
حرف ناگفته بود،که باید به هم میگفتند.
با لبخند به طرف عزیز برگشتند وسرشان را به علامت تایید تکان دادند.
ــ ولی راهتون دور میشه دخترابا صحبت سمیه خانم ،لبخند دخترا محو شد،کمیل جدی برگشت وگفت:
ــ مشکلی نیست ،فردا من میرسونمشون
ــ خب مادر جان،تو هم با آرش امشب بمون
ــ نه عزیز جان من نمیتونم بمونم
سید محمود لبخندی زد و روبه کمیل گفت:
ــزحمتت میشه پسرم
ــ نه این چه حرفیه
دخترها ذوق زده به هم نگاهی کردند و آرام خندیدند

با رفتن همه،صغری و سمانه حیاط را جمع و جور کردند،و بعد از شستن ظرف ها ،شب بخیری به عزیز گفتن و به اتاقشان رفتند،روی تخت نشستند و شروع به تحلیل و تجزیه همه ی اتفاقات اخیر که در خانواده و دانشگاه اتفاق افتاد،کردند.
بعد از کلی صحبت بلاخره بعد از نماز صبح اجازه خواب را به خودشان دادند.


🌹نویسنده : #فاطمه_امیری

ادامه دارد...
「رِفـٰاقَت‌تا‌شَهـٰادٺ…!」
در وادی مهر،بی قراری عشق است در معرکه دستهای یاری، عشق است ای دشمن نااهل سپاه میدونی چیست؟! نخ های لباس پاسداری عشق است اسم رمان: ماه پنهان موضوع درمورد سربازان‌ گمنام وامنیتی کشور ودرموردانتخابات وعاشقانه مذهبی هست 🌷هرروز باما همراه باشید…
"رمان #پلاک_پنهان

#قسمت1

ــ سمانه بدو دیگه
سمانه در حالی که کتاب هایش را درکیفش می گذاشت، سر بلند کرد و چشم غره ای به صغرا رفت:
ــ صغرا یکم صبر کن ،میبینی دارم وسایلمو جمع میکنم
ــ بخدا گشنمه بریم دیگه تا برسیم خونه عزیز طول میکشه
سمانه کیفش را برداشت و چادرش را روی سرش مرتب کرد و به سمت دررفت:
ــ بیا بریم
هر دو از دانشگاه خارج شدند،امروز همه خونه ی عزیز برای شام دعوت شده بودند
دستی برای تاکسی تکان داد که با ایستادن ماشین سوار شدند،سمانه نگاهی به دخترخاله اش انداخت که به بیرون نگاه می کرد او را به اندازه ی خواهر نداشته اش دوست داشت همیشه و در هر شرایطی کنارش بود و به خاطر داشتنش خدا را شکر می کرد.
ــ میگم سمانه به نظرت شام چی درست کرده عزیز؟
سمانه ارام خندید و گفت:
ــ خجالت بکش صغرا تو که شکمو نبودی!!
ــ برو بابا
تا رسیدن حرفی دیگری نزدند
سمانه کرایه را حساب کرد و همراه صغرا به طرف خانه ی عزیز رفتند.

زنگ در را زدند که صدای دعوای طاها و زینب برای اینکه چه کسی در را باز کند به گوش سمانه رسید
بالاخره طاها بیخیال شد وزینب در را باز کرد با دیدن سمانه جیغ بلندی زد و در اغوش سمانه پرید:
ــ سلام عمه جووونم
صغرا چشم غره ای به زینب رفت و گفت:
ــ منم اینجا بوقم
وبه سمت طاها پسر برادرش رفت سمانه کنار زینب زانو زد و اورا در آغوش گرفت و با خنده روبه صغرا گفت:
ــ حسود
بعد از کلی حرف زدن و گله از طاها زینب از سمانه جدا شد، که اینبار طاها به سمتش آمد و ناراحت سلام کرد:
ــ سلام خاله
ــ سلام عزیزم چرا ناراحتی؟؟
ــ زینب اذیت میکنه
سمانه خندید و کنارش زانو زد ؛
ــ من برم سلام کنم با بقیه بعد شام قول میدم مشکلتونو حل کنم!!
ــ قول ؟؟
ــ قول
از جایش بلند می شود وبه طرف بقیه می رود
به بقیه که دورهم نشسته بودند نزدیک شد، صدای بحثشان بالا گرفته بود،مثل
همیشه بحث سیاسی بود و آقایون دو جبهه شده بودند، سید محمود،پدرش و آقا محمد و محسن و یاسین یک جبهه و کمیل وآرش جبهه ی مقابل..

سلامی کرد وکنار مادرش و خاله سمیه و عزیز نشست و گوش به بحث های سیاسی آقایون سپرد.
نگاهی گذرایی به کمیل و آرش که سعی در کوبیدن نظام و حکومت را داشتند
انداخت،همیشه از این موضوع تعجب می کرد، که چگونه پسردایی اش آرش با اینکه پدرش نظامی و سرهنگ است، اینقدر مخالف نظام باشد و بیشتر از پسرخاله اش که فرزند شهید است و برادر بزرگترش یاسین که پاسدار است، به شدت مخالف نظام بود و همیشه در بحث های سیاسی در جبهه مقابل بقیه می ایستاد.
صدای سمیه خانم سمانه را از فکر خارج کرد و نگاهش را از آقایون به خاله اش سوق داد:
ــ نمیدونم دیگه با کمیل چیکار کنم؟چی دیده که این همه مخالفه نظامه.خیره
سرش پسره شهیده .برادرش پاسداره دایی اش سرهنگه شوهر خاله اش سرهنگه پسر خاله اش سرگرده ،یعنی بین کلی نظامی بزرگ شده ولی چرا عقایدش اینجوریه نمیدونم!!
فرحناز دست خواهرش را می گیرد وآرام دستش را نوازش می کند؛
ــ غصه نخور عزیزم.نمیشه ڪه همه مثل هم باشن،درست میگی کمیل تو یک خانواده مذهبی و نظامی بزرگ شده و همه مردا و پسرای اطرافش نظامین اما دلیل نمیشه خودش و آرش هم نظامی باشن
ــ من نمیگم نظامی باشن ،میگم این مخالفتشون چه دلیلی داره؟؟
الان آرش می گیم هنوز بچه است تازه دانشگاه رفته جوگیر شده.اما کمیل دیگه چرا بیست و نه سالش داره تموم میشه.نمیدونم شاید به خاطر این باشگاهی که باز ڪرده،باشه ،معلوم
نیست کی میره ڪی میاد!
ــ حرص نخور سمیه.خداروشکر پسرت خیلی باحیاست،چشم پاڪه،نمازو روزه
اشو میگیره،خداتو شکر کن.
سمیه خانم آهی میکشد و خدایا شکرت را زیر لب زمزمه می کند.
سمانه با دیدن سینے مرغ های به سیخ ڪشیده در دست زهره زندایی اش ازجایش بلند مے شود و به ڪمڪش می رود.

کمیل مثل همیشہ کباب کردن مرغ ها را به عهده می گیرد و مشغول آماده کردن
منقل مےشود سمانه سینی مرغ ها راکنارش می گذارد:
ــ خیلے ممنون
سمانه !خواهش میڪنم" آرامی زیر لب میگوید و به داخل ساختمان، به اتاق مخصوص خودش و صغرا که عزیز آن را برای آن ها معین ڪرده بود رفت.
چادر رنگی را از ڪمد بیرون آورد و به جای چادر مشڪی سرش کرد، روبه روی آینه ایستاد و چادر را روی سرش مرتب کرد.



🌹نویسنده : #فاطمه_امیری

ادامه دارد..
#بانو
من ،چـــــــشــــــــــــــم مـــیـــــپــــوشـــــانـم
تو ، #روی بـــــــــــپـــــــــــــــــــوشــــــــــــــان!😌

تا زنده نگه داریم
آیین مولایمان #علی و مادرمان #فاطمه را ❤️

#خآدم_الشهداء
ــــــــــــــــــــ🕊

↶【به ما بپیوندید 】↷
●━━━━━━───────
#خاڪےها
● °•| @aflakian1 |•° ●
دنیا از ابتدایش فقط سه معصوم داشت وآنگاه ازدواج #علی(ع)
با
#فاطمه(س)
وصال عشق بود که یازده معصوم به سه معصوم عالم افزود.
این ماحصل #عشق_پاک است.

🍃🌸سالروز پیوند آسمانی حضرت فاطمه(س)و امام علی (ع)مبارک باد.

@aflakian1
#فاطمه_معصومه_س

آمدی که انتظار را یادمان بدهی
که انتظار
نه ایستادن ،بلکه حرکت به طرف امام است.
#روز_دختر

#نـࢪدبـاݧ‌آسـمـاٰݩ
@aflakian1
#مادر جان ! یا حضرت #خدیجه!
‏️🔹‏در شان تو این بس، که دربیت پیمبر
🔹هر روز توراکرده صدا #فاطمه ، ‎مادر

🏴نه یکروز و نه یکماه، بلکه یکسال باید برایت #عزای_عمومی اعلام کرد؛ چراکه پیامبرص سال رفتنت را #عام_الحزن (سال غم) نامید؛ تا دنیا بداند که چه گوهری و چه انسان نمونه ای را ازدست داده است

🌸ثواب اعمال امروزمان را هدیه کنیم به پیشگاه این بانوی فداکار اسلام
با ذکر صلوات بر مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ

🌷🌷🌷

+ماشهادت دادیم که #شهادت زیباست↓

| @aflakian1 |
#صبحتون_شهدایی

او خودش را فروخت!
از همان زمان ڪه فهمید
#فاطمه گمنام میخرد.........

#شهدای_گمنام
#یادشهداباصلوات

+ماشهادت دادیم که #شهادت زیباست↓
| @aflakian1 |
「رِفـٰاقَت‌تا‌شَهـٰادٺ…!」
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 💠 صلوات خاصه حضرت #امام_رضا علیه السلام 🌹اللهم صلي عليٰ عليِ بْنِ موسَي الرِضَا المرتضي 🌸الاِمامِ اتَّقيِ النَّقي و حُجَّتكَ عَليٰ مَنْ فَوقِ الاَرض 🌹و مَن تَحتَ الثَّريٰ الصِّديقِ الشَّهيد 🌸صَلاةً كَثيرةً تامَّةً زاكيةً…
حریم یار......."تقديم به بارگاه ملكوتي امام رضا(ع)"

امشب عجب در سینه این دل بی قراری می کند
باران چشمان مرا از دیده جاری می کند
امشب دلم یک آسمان از سینه ام پر می زند
از این قفس پرمی کشد، بر بام و بر در می زند

آخر دلم بی آشیان همچون کبوتر پر گرفت
رفت و چنان دیوانه ای آوارگی از سر گرفت
پر زد دلم تا خانه ای که قبله ی اهل دل است
بنشست روی گنبدی که بی دلان را منزل است

بر بام سقا خانه اش دنبال آب و دانه شد
بر گرد شمع گنبدش پروانه شد، پروانه شد
من هم به همراه دلم در خواب  وبیداری شدم
چون چشمه ای از چشم خود بر صحن او جاری شدم

پشت ستون پنجره قفل و دخیلی بسته ام
بهر شفای یک دل زار و علیلی بسته ام
من در کنار پنجره آرام زانو می زنم
سر را چو آهو بر در خلوتگه او می زنم

من یک کبوتر بچّه ی آواره و بی لانه ام
ای ضامن آهو امان ،بی خانه و کاشا نه ام
گلدسته های کوی تو عرش مناجات من است
متن زیارتنامه ات، منشور حاجات من است

ایوان تو ای جان من ، محراب ایمان من است
نقّاره ی گلدسته ات ،روح من و جان من است
از شهد شیر مادرم ،عشق تو در من جان گرفت
درد من از روز ازل با نام تو درمان گرفت

از سعی دل فارغ شدم ،کردم طواف خانه را
تقصیر کردم ای خدا ،کم کن تو بار شانه را
از جان ودل مُحرِم شدم ،در حلقه ات جایم بده
از جام خود پیمانه ای بهر مداوایم بده

راه سفر طی کرده ام ، با شوق و شوری آمدم
سلطان مرا از در مران، از راه دوری آمدم
دررا مبند ای پادشه ،دانم که این در بسته نیست
در کوله بارم تحفه ای غیر از دلی بشکسته نیست

هرگز نظر بر نامه ی ننگین اسرارم مکن
در پیش چشم مردمان ،رسوا مکن،خوارم مکن
بانگ اذان آمد دلم بهر نماز آماده شد
دل در حریم قبله اش مهمان این سجّاده شد

وقت سحر شد چشم من چون حلقه بر گیسوی دوست
خوش مي كشاند حلقه را هر جا كه خاطر خواه اوست

#فاطمه لشکری (راحیل کرمانی)

میلاد مسعود امام کرامت ومهر حضرت علی ابن موسی الرضا (ع)بر شیعیان جهان تهنیت باد

https://telegram.me/tarkgonah1
🌹🌹🌺🌹🌹🌺🌹🌹🌺🌹🌹🌺🌹🌹


🌹🌹«باتوام ای پیامبر مهر»

🌺 با توام
ای نبض حجاز
که حلّۀ نور لولاک
تن پوش عظمت تو است
ای اُسوۀ سلام
🌺سلام مرا می شنوی؟

🌹من از اینجا،از کنار دشتهای سکوت
ازکویر التهاب
🌺از لابلای دردهای خشک
که تشنۀ باران التفات تو است
هروعده در پایان نمازم
سلامت می کنم

🌹مرا می شنوی؟
ای لطیف ترین پردۀ ساز خدا
🌺صدایم را
سکوتم را؟
🌺و تپش نبض های التهابم را
که از لابلای آیات حضور
🌹دستهای تورا
برای اشارات روشن تمنّا می کند؟

با تواَم
ای حریم خلوت معراج
که نعل های یراق تجلّی تو 
فرشتگان را
🌺بار دیگر به سجود تسلیم کشید
به سکوت سبز گنبدت سوگند
که دلم تشنۀچشمۀ حقایق تو است

استن حنانه ام
ناله های بی تاب مرا می شنوی؟
دردهای مرا گواهی می کنی؟

🌺کعبه ام 
اما جایگاه لات وعزّی شده ام
با دستهای مقدست
بتخانۀ غرور مرا می شکنی؟

🌹بلال ِ سیه روی ِ گناهان ِ روسفیدم
زنجیرهای ریا را از پاهای عبادتم می افکنی؟

می خواهم 
🌹بر بلندترین مناره های حقیقت
چار تکبیر عشق را ادا کنم
🌹برایم دعا کن
با دستان مقدست......
برای من که سالها
در خندق هوا گرفتارم
و از اُحُد ِ غفلت شرمسار
به بدر نگاه تو محتاجم

🌺برایم تاریخ را به تکرار بکشان
که هم رکاب غزوه های استقامت تو باشم

🌹به زیر ستون توبه ام ببر
که در ترنّم بارش اشکهای سکوت
با غسل تعمید عشق تو 
پاک ومطهر شوم
🌺مرا می شنوی ای پیامبر مهر؟
با همان دو گوش عظمت 
که آوای اقرأ را از لابلای سنگ های حرا شنید
و بر دلهای سنگی حجاز دمید

سنگهای سینۀ من
🌹سالها است
که سخت تر ازصخره های حجاز شده است
🌺اما صدای خدا هنوز
در حرای سینۀ ارادتم جاری است

🌹ازآن شبی که پدرم
نخستین اقامه را در گوش ضمیرم خواند
و حلقۀ مِهر تورا با مُهر محمداً رسول الله 
به گوشهای فطرتم آویخت

🌺با تواَم
ای پیامبر مهر
با توام
ای اُسوۀ سلام
ومن امشب اینجا 
جواب یک عمر سلام های نمازم را
به تمنّا نشسته ام
🌹🌺جواب تمام سلام های مرا
برای من بفرست

#فاطمه_لشکری (راحیل کرمانی)


🌹🌺🌺🌹🌺🌺🌹🌺🌺🌹🌺🌺🌹



https://telegram.me/tarkgonah1