「رِفـٰاقَت‌تا‌شَهـٰادٺ…!」

#شهید_زنده_سید_نورخدا_موسوی
Channel
Logo of the Telegram channel 「رِفـٰاقَت‌تا‌شَهـٰادٺ…!」
@aflakian1Promote
338
subscribers
15.5K
photos
2.7K
videos
4.1K
links
« بســمِ‌اللھ❁‌‍» •᯽• براشہیدشدن اول بایدمثݪ شہدازندگےڪنێ(:♥️ •᯽• مطالب‌‌هدیہ‌محضرحضرت‌ #زهرا‌ﷺمیباشد🥺 کپی‌بࢪاهࢪمسلمون #واجب‌صلوات‌یادت‌نࢪه:)💕 •᯽• گــوش‌ج‌ـــان(:💛 ⎝‌➺ @shahide_Ayandeh313 •᯽• از¹³⁹⁴/¹⁰/²⁷خـادمیم🙂💓
🌷سیده زهرا موسوی ویاسمن زواره‌ای در مسابقات کشوری جشنواره نوجوان خوارزمی در بخش 📝 #تحقیق_پژوهش
به مقام دوم دست یافتند.
مکان برگزاری: #مشهد_مقدس

#شهید_زنده_سید_نورخدا_موسوی
@seyyednoorkhoda
‍ ‍ نور چشمم میدانی به چه می اندیشم!؟😔
آری به تو و به این دنیای هزار رنگ می اندیشم!
که اندرآن جای پاکانی چون تو بستری از رنج است!😭
و جای معصیت کارانی چون من جولان در سر هر بازار!
گفتم بستری از رنج...
آری!
رنج کج روی های ⛔️من و امثال من❗️
رنج قدر نشناسی های من و امثال من!
رنج این همه تزویر از سوی من و امثال من!
.
شاید هم تقصیر توست!
اگر بهر آرامش من خود را فدا نمی کردی!
اگر برای شادی من درد را به جان نمی خریدی!
.
امروز من این همه گستاخ نبودم!
امروز من این (خاک🇮🇷)را زیر گام خود نداشتم!
امروز من در زیر خاک گام (بیگانگان🇺🇸) را بر پشت داراییم احساس می کردم!
اما همت تو ورق را برگرداند و مرا خسروی ملک خویش کرد!🌷🌷🌷
و من چقدرحقیر و نمک نشناسم!😔😔😔

📟کانال #شهید_زنده_سید_نورخدا_موسوی
@seyyednoorkhoda
📝ندای جان...
از طرف
همسر #شهید_زنده_سید_نورخدا_موسوی
برای بابا رجب...

🖋 #بابا_رجب دو روزه امان ازم بریدی!
بابا رجب اشک امان نوشتن نمیدهد😭
نکند نورخدای من هم برود بابا رجب ای آسمانی ترین مرد آسمانی برای رفیقت دعا کن بماند من هنوز به خاک پای همسر تو نرسیده ام.
بابا رجب من سه سال بود که با شما آشنا شده بودم شاید اولین نفری بودم که بعد از پخش گزارشت زیبایی چهره ات را دیدم زیرا تصویر صورتت را در صورت ماه گونه ی سید نور خدا دیدم.
بابا رجب حلالم کن آن زمان که بدون اجازه صورت چون ماهت را از قاب تلویزیون بوسیدم.
ای کاش خدا ما را به ابرویت ببخش.
بابا رجب خیلی شرمنده ات هستیم حلالمون کن.

#شهید_زنده_سید_نورخدا_موسوی

https://telegram.me/tarkgonah1
🌷بسم رب الشهداء و الصدیقین🌷
🖋دلنوشته ی سیده زهرا ،
برای پدرش شهید زنده سید نور خدا موسوی

چگونه پیش چشم من نَفَس نَفَس غروب می کنی پدر
و قطره قطره آب می شوی به عُمق غصه ها ،رسوب می کنی پدر
بهار بودی و درخت و سرو قامتت بلند واستوار
خَزان به ریشه ات دمید و درنگاه مهربان تو نمانده رد پای از بهار
و من کنار تخت سالهای بی قراریت چه کودکانه پیرمی شوم پدر
و تشنه ام برای خنده ی دوباره ات ،کویر می شوم پدر
همیشه خیره می شوم به اَبری دو چشم غُصه ناک تو
و چون گلوله بوسه می زنم به فَرقِ چاک چاک تو پدر
سلام ای شهیدان راه خدا ،سلام ای کبوتران در خون خفته ،سلامی به زیبایی تمامی خاکهایی که به سرخی خونتان رنگین شد تا امروز خاک کشورم آباد بماند.
تا چشمم به چشمان تومی افتد ،نگاهم در نگاهت غرق می شود ،گرمی وجودم دروجودت محو می شود ، دروجودت می گردم و تمام خاطراتت را مرور می کنم شاید یک نقطه ی تاریک دروجودت بیابم اما تو سراسر نوری بابا توسرتا به پا ،پاکی وروشنی بابا.
بِاَیِ ذَنبٍ قُتِلَت(به کدامین گناه کشته شدی بابا!؟) به کدامین گناه سرت را هدف گرفتند؟ به کدامین گناه تمام هوش و حواست را گرفتند؟ به کدامین گناه جان را از پیکرت گرفتند؟ به کدامین گناه لبخندت و صدای گرمَت را از من گرفتند؟مقابل چشمانم ذره ذره آب شدی به کدامین گناه بابا؟
بابای قشنگم قصه هایم شکایت نیست،اما راستش را بخواهی بوی بی تابی میدهد و دلتنگی می دهد. بی تابی دل خسته ی دخترکی 7 ساله که حالا 8 سال است دلش می خواهد آن حرفها نبود ،به جایش تو بودی در کنارم.اما آهی می کشم به وسعت 7 آسمان که سالهاست دلم را به همین قصه ها خوش کرده ام. اینجاست که دست به قلم می شوم تا از مظلومیتت بنویسم بابا.
اما بعد از 8 سال نوشتن غم ها واضطرابهای دلم لایِ انگشتانم این قلم می لرزد و به گمانم قلم نیز میل شکستن دارد ،تقصیر قلم نیست بابا بار غمت سنگین است زیرا این بار طبیعی است اگر قلب و قلم می شکند آنگاه که نوشتن هم از غصه هایم نمی کاهد بابا.
دلم روضه می خواهد ،دلم می خواهد یک نفر برایم روضه بخواند و من از پسِ فَرسنگها و قرن ها فاصله نه برای خودم که برای رقیه اشک بریزم وبِگریَم.رقیه جان من هم صورت غَرقِ به خون بابایم را دیده ام.من هم به خاک افتادن بابایم را دیده ام ،من هم از آغوش گرم بابایم و از صدای دلنِشینش محروم شده ام. رقیه جان ،من هم بعد از کربلای لار دیگر خنده ای به لب های بابایم ندیده ام. بگویم و بگویم و بگویم آنقدرکه قدری از غصه هایم بِکاهم.
#بابای_مهربانم شاید این سالها بزرگ شده ام و قد کشیده ام اما آرزوهایم همان آرزوهای کودکانه است.باز هم آرزو می کنم که ای کاش خوابیدنت را روی این تخت خواب دیده بودم و باصدای تو از خواب برمی خواستم و فریاد بر می آوردم چه خواب طوفانی و رویای سختی ،خدا رو شکر که خواب بودم. آرزو می کنم یک دلِ سیر پای حرفهایت بنشینم بابا.کاش این جمله ها ،دکلمه ها ،خواندن و نوشتن ها همه یک خواب بود ورویا!
اما خواب تو مرا بیدار کرده است بابا ،خواب تو چَشمانم من را بی تاب کرده است.حال که لبخندت نیست،حال که به ظاهر صدای دلنشینت نیست با #نفسهایت عشق بازی می کنم بابا. نفسهایت را از من نگیربابا که هر نفست را به قلبم گِرِه زده ام و اگر تو نباشی من می میرم بابا.
سردار سرافرازم می دانم تو از دلتنگی زهرایت خبرداری اما می خواهی نور شوی به وسعت نورِ خدا.
پس بمان و نفس بکش ای نور خدا که خانه بی تو نور ندارد
جمعه 9 مرداد1395

#شهید_زنده_سید_نورخدا_موسوی
@seyyednorkhoda
متن پیام #اینستاگرامی سردار سرلشگر #محسن_رضایی بمناسبت دیدار با #شهید_زنده_سید_نورخدا_موسوی

جانباز صد در صدی و یا #شهید_زنده

شنیده بودم در خرم آباد جانباز صد درصدی وجود دارد. پس از ورود به لرستان به دیدارش رفتم ،درست بود...بله #شهید_زنده!
چشمهایش باز بود و دهانش ،ولی تمام بدن از کار افتاده بود. بدون کوچکترین حرکت و ادراک، در کنارش اما #شهید_زنده دیگری هم یافتم!
دیدار جانباز سید نورخدا موسوی و #همسرش فضای معنوی عجیبی ایجاد کرد. همسر این جانباز مجسمه واقعی ایثار بود. #هشت سال است که به سختی خواب به چشمش می آید. آنقدر با مهر از همسرش پرستاری می کند که گویی جانش را در کوزه سودا نهاده است. خدا را شکر می کرد و صبور بود .براستی که داستان های عاشقانه تاریخی در مقابل این زوج چقدر فاصله دارند و بلکه دیده نمی شوند. عشق اینجا معنا می شود. شاید تنها نمونه متعالی این صحنه دلپذیر را در #کربلا دیده ام. در برابر عظمت این ایثار با تمام وجود از خودم خجالت کشیدم!

#محسن_رضایی


#سرباز_ولایت_سید_نورخدا_موسوی

📟کانال شهید زنده
@seyyednorkhoda
#دلنوشته سردار سرلشگر محسن رضایی برای #شهید_زنده_سید_نورخدا_موسوی ساعاتی پیش

بسمه تعالی
در این مکان وفاداری و فداکاری دست به دست هم داده اند و تابلویی از عاشورا را به نمایش گذاشته اند.
خانمی وفادار در کنار شوهری فداکار که صدها کیلومتر دورتر در مقابل ضد انقلاب ایستاد و برای امنیت جامعه اش فداکاری کرده است.
داستان این زوج عاشق و معنوی در تَقابُل لیلی و مجنون و شیرین و فرهاد آنقدر بالاتر و عظیم است که ادیبان و شُعرا قادر به توصیف آن نیستند.تا کنون هشت سال همسر در کنار بستر شوهر شبانه روز آنچنان او را نگهداری کرده که متخصصین انگشت به دهان گرفته اند. شوهر با دهان و چشمان باز ولی بدون کوچکترین حرکت و ادراک بر روی تخت افتاده است و در صورت و چشمان همسر آنچنان شُکر و عشق به شوهر موج می زند که امثال من جز شرمندگی چیزی برای گفتن نداریم.
خدایا وجود این نوع زوج و خانواده ها را در جامع ما فراوان بِگردان و مردم ما را از آنها محروم نکن.
پاسدار انقلاب اسلامی
#محسن_رضایی
سوم خرداد ماه هزار و سیصد و نود و پنج
#سرباز_ولایت_سید_نورخدا_موسوی
ارسالی همسر

https://telegram.me/joinchat/CW2b9zzQtAYsAtZ6-0HRjg
📞بیسیم چی👣
「رِفـٰاقَت‌تا‌شَهـٰادٺ…!」
https://telegram.me/aflakian1 سیده زهراموسوی وپدر شهیدو زنده اش سیدنورخداموسوی🌹 @aflakian1
دلنوشته #سیده_زهراموسوی فرزند #شهیدزنده_سیدنورخداموسوی.
~~~~~~~~~~~~~~~
https://telegram.me/aflakian1
~~~~~~~~~~~~~~~
تقدیم به همه شهدا.شهدای هشت سال دفاع مقدس.شهدای نیروهای مسلح شهدای غواص.شهدای مدافع حرم و فرزندانشان.
~~~~~~~~~
@aflakian1
~~~~~~~~~
کس چون تو طریق پاکبازی نگرفت.
در عشق نشان سرفرازی نگرفت.
بیش از تو دلاورا کس این گونه شکرف حیثیت مرگ را به بازی نگرفت
~~~~~~~~~
@aflakian1
~~~~~~~~~
سلام به شمایی که هر کدومتون بوی پدرم را میدهید.بوی گلوله.بوی خون.بوی عشق.بوی شعر.بوی وطن بوی حرم پدری که حالا دیگه مشتی حرف نگفته شده پشت پلکهای خودش و روی لبهای من مثل یک راز خاموش.بعضی وقتها دوست دارم سکوتم را بشکنم و بلند فریاد بزنم من بزرگ شده‌ام بابا آتقدر بزرگ که دیگه به هیچ ترانه ای تن ندهم ولالایی هیچ کس نتونه خیال تو رو از من بگیره و مرا مهمان خواب کنه.من حامل سلام پدرم هستم یکی از همراهان شما که فقط چند پله تا آسمان فاصله دارد.پدری که دل در پیش شما دارد و پای در تقدیر ماندن.گویا خدایتان 7سال است اورا نگه داشته تا شهید زنده بماند تا بگوید این است راه شهادت و عزت و هیچگاه بسته نخواهد شد.آری شما بوی پدرم را میدهید. گلبرگهای سرخ چقدر خونم به شما میجوشد.درست مثل خون شما به گلوله.مثل خون شما به خاک وطن وطنی که حالا دیگه برای خودش مردی شده نستوه و استوار وروی پاهای خودش مونده آنقدر مرد شده و وقد کشیده که میتونه جلوی لشگر سیاهی سینه سپهر کنه و فریاد بزنه هان من ایرانم ایران، همان ایرانی که گوشت و پوست و استخوانم را از خرابه های خرمشهر بیرون کشیدم و نذاشتم صدای درد کشیدنم لبخند بشه روی لبهای سیاهی،آره من ایرانم ایران هنوز هر روز از گوشه های تنم تکه پاره های جگر گوشه هایم را بیرون میکشن ویا غواصانم با دست بسته میایند تا دستهایم را بازتر کنند،تا وقتی مادری با گوشه ی چادرش اشکهایش را پنهون میکنه تا من فریاد بزنم این اشکهای پنهانی سند افتخار من است واین تیکه های استخوان و پلاکهای یادگاری آینده روشن منو تضمین میکنه،آری وطن به شما که بوی پدرم را میدهید،به شما که بوی عشق می‌دهید،به شما که فرزندان رهبریید افتخار میکند.سلام و درود خدا بر شما که چون کوه بیش از آنکه بر خاک افتید خدا را به تماشا نشستید.بر خود میبالم که فرزند مردی از تبار شمایم.
سیده زهرا موسوی فرزند شهید زنده سید نور خدا موسوی. 20آبان 94
#شهید_زنده_سید_نورخدا_موسوی
#درگیری_با_گروهک_تروریستی_ریگی

🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://telegram.me/aflakian1