🍂🍃#سوگ و
#رهاییزنی به من گفت «مادرم به سرطان مبتلا شده و دکترها نمیدونن و میمیره. شاید دو روز دیگه شاید دو ماه دیگه. باید بهش بیشتر غذا بدم؟ دکتر میگه تأثیر زیادی نداره. برای زنده نگه داشتنش چیکار میتونم بکنم؟ پرستارها میگن باید اونو رها کنم. واقعا باید اونو رها کنم؟»
هنگامی که زمان مرگ عزیزانمان فرا میرسد، ما میخواهیم آنها را زنده نگاه داریم. اما مرگ به هر حال فرا میرسد. ما نمیدانیم چه کاری میتوانیم بکنیم زیرا هیچ چیز جلودار مرگ نیست. کتابها به ما میگویند باید رها کنیم، اما لازم نیست کسانی که دوست داریم را رها کنیم. تنها لازم است آنچه در حال رخ دادن است را بپذیریم.
هنگامی که مرگ را میپذیریم، رهاکردن به طور طبیعی اتفاق میافتد. درختان زمستان را میپذیرند، و برگهایشان میریزد.
مرگ برای گرفتن عزیزانمان به رهاکردن ما نیاز ندارد. ما چه چیزی را رها میکنیم؟ هنگامی که دست عزیزان خود را در دست میگیریم، جنبشی درونی در ما ایجاد میشود. زندگی آنها، اشتیاق ما برای آنچه میتوانست باشد همه و همه از میان دستان ما و دستان آنها میلغزد و رها میشود. ما رها نمیکنیم، اما دستان سرد آنها به ما میگویند که آنها رها کردهاند و ما را دعوت میکنند به اینکه آنچه را که دیگر در دست نداریم رها کنیم. آنها به مرگ گوش دادهاند، آیا ما میتوانیم به دستان آنها گوش دهیم؟
چیزی که قبلا نبوده است، اکنون نمیتواند باشد. در مدتی که عزیزانمان نفس میکشیدند، ما به آینده امیدوار بودیم. اما با مرگ آنها امید ما نیز مرد. لازم نیست آنها را رها کنیم، آنها همیشه در قلب ما جای دارند. اشکهایی که میریزیم و نالههایی که سر میدهیم یادآور توانایی ما برای عشق ورزیدناند، تواناییای که پس از مرگ عزیزانمان نیز ادامه مییابد.
با تسلیم شدن به واقعیت، با حقایق روبهرو میشویم. انکار ما در جنگ علیه آنچه هست، شکست میخورد. لازم نیست کاری بکنیم و روش آرمانیای برای بودن وجود ندارد.
ما رودهای سوگایم با مسیری پیشبینیناپذیر که آنقدر میخروشیم تا سوگواریمان در اقیانوس پذیرفتن آرام گیرد.
ما نمیتوانیم تغییری در این جریان ایجاد کنیم، زیرا خود این جریان هستیم. همینطور که به سوی بودمان جاری میشویم و به سکون و آرامش میرسیم، در خواهیم یافت که آخرین هدیهی عزیز از دست رفتهی ما همین دعوت به پذیرش است.
#جان_فردریکسون، برگرفته از کتاب دروغهایی که به خود میگوییم.