View in Telegram
نگاهی‌به‌رمان‌»مرگ‌مخصوص« اثر»‌فرشيد‌شيروانی« دردهای‌فراتر‌از‌مرگ! #ناهيد_شمس در شماره ۱۷۳۳ روزنامه #نقدحال مرگ مخصوص با روايت وصف راوي رو ‌به مرگ شروع مي‌شود. کريم مردي که زندگي پرفراز و نشيبي داشته و امروز هم مثل هر‌ روز از خانه بيرون مي‌زند‌، بي‌آنکه بداند امروز آخرين روز زندگي‌اش خواهد بود. اما وقتي حالش منقلب مي‌شود و‌ شايد لحظات رو‌ به مرگ را طي مي‌کند، گوشه‌هايي از زندگي‌اش ناگهان برايش روشن‌ مي‌شود. گويا نقاط عطف‌ زندگي‌اش روي دور تند جلوي چشمش ظاهر مي‌شود. پيش از همه، خاطرات کودکي و چالش‌هاي آن است که برايش تداعي مي‌شود. »ننه فاطمه‌، ‌برايم قصه مي‌گفت. از روزهاي عزيز مرده و گم شده. با چشمان سفيد نيمه‌باز به تاريکي چشم مي‌دوخت‌: ماه تي تي‌، ماه تي تي مسافر منو نديدي؟« »به تاريکي چشم مي‌دوختم، مي‌پرسيدم‌: ننه مسافرت کجا رفت؟« و در لحظاتي که او رو ‌به مرگ است، روايت‌هاي مرگ‌هاي عجيب برايش تداعي مي‌شود. روايت خودکشي محمد‌کاظم زير درخت کنار و روايت‌ها و داستان‌هاي فولکلور و عاميانه. »با اولين تاريکي مادر صدايم مي‌زد‌: کريم‌، زير کنار نمون.‌ شب شده الان تپ‌تپو مياد. ندايي آهسته نجوا مي‌کرد: اجنه شب بالاي درختان بازي مي‌کنند، زير درخت نمان.« و يکي از پررنگ‌ترين تداعي‌هاي پيش از مرگ براي کريم، رابطه‌ي معلولش با پدر است. پدري تحقير‌کننده، شکست‌خورده و مستبد که سايه‌اش آن‌چنان بر سر کريم سنگيني مي‌کند که تا پاي مرگ هم نمي‌تواند از اين سايه‌ي سنگين بگريزد. »دست دراز مي‌کرد و پيراهنم را از پشت مي‌گرفت. با انگشتانش به شانه‌ام چنگ مي‌انداخت. پنجه‌هاي مردان‌اش کتفم‌ را مي‌فشرد...« ‌و همين‌ رابطه معيوب است که زندگي ورشکسته و‌ شکست‌خورده‌ي کريم را رقم مي‌زند. کريم اگرچه مي‌داند که پدر ورشکسته شده و درد مي‌کشد‌، اما نمي‌تواند بپذيرد که پدر براي جبران شکست‌هايش او را تحقير کند. اما کريم هم وقتي به سن پدر مي‌رسد همان رفتار را با همسر و فرزندانش پيش مي‌گيرد و حالا که در يک قدمي مرگ است در مرور خودش به يک انسان درمانده و تحقير‌شده مي‌رسد‌، دردي که درد مرگ را صد‌چندان مي‌کند‌ ‌و بخش عظيمي از اين مصيبت‌ها را فقر است که رقم‌ مي‌زند. فقر باعث مي‌شود که پدر سرشار از کمپلکس و عقده بشود و ديگر جايي براي مهر‌ورزيدن باقي نماند. فقر است که باعث مي‌شود مردان ولايت يک‌ يک‌ زير درخت کنار خودکشي کنند. ‌و رنج تحقير و‌ استبداد پدر است که کريم را موجودي ضعيف و‌ ترسو بار مي‌آورد. موجودي که ترس باعث شب ادراريش مي‌شود و مادر ناچار است او را با دروغ‌هايش تبرئه کند. »کار بچه‌ام‌ نيست. شاپليشکها شاشيده‌اند.« کريم در لحظات رو ‌به مرگ، جنگ، اشغال و تحقير و فقر را تداعي مي‌کند. هر آن‌چه که براي هميشه در ذهن‌اش خط انداخته زمان مرگ تداعي مي‌شود‌ و يکي ديگر از تداعي‌ها، ممانعت پدر از رفتن او به مدرسه است و اجبار او در کار‌کردن به‌جاي درس‌خواندن. براي او پيش از مرگ‌، چالش‌هاي زندگي‌اش يکي پس از ديگري جلوي چشمش رژه مي‌روند. از تصميم به اقدام به خودکشي تا مراحل بلوغ جنسي و عاشق‌شدن و شکست در عشق و‌ سپس ازدواج و کار و‌ ناکامي‌... ‌و در همه‌ي اين مراحل‌، راوي سايه نحس و‌ سنگين پدر مستبد و تحقير‌کننده را بر سر خود حس مي‌کند. سايه‌اي که هرگز او را رها نکرده و هميشه سبب حرمان اوست و‌ حتي عشق گوهر هم نمي‌تواند او را از اين حرمان بيرون ببرد.‌ اگر‌چه او با گوهر به کشف تازه‌اي از خود مي‌رسد که متاسفانه به‌علت شکست در آن دوام نمي‌آورد. »حسي از کشف تازه‌ي خودم‌، حس مبهمي مرا از نفرت‌ها و‌ کينه‌ورزي‌هاي بي‌دليل‌، به درون زندگي تازه‌اي پرتاب کرده بود. حسي نو، ناب و تازه.« اما باز‌هم سايه سنگين پدر است که مانع اين وصلت و درک کامل عشق مي‌شود. »پدرم گفت‌: نه، وصلت ما‌ نيست و مادر هم تاييد مي‌کرد، مگه دختر قحطيه، پاره‌ي ما نيست، از فاميل نيست. به درد تو نمي‌خوره.« اما نکته‌اي که در رمان مشهود است اين‌که، راوي اگرچه پيش از مرگ دچار يک‌ حالتي از مرور و توهم و هذيان شده است، اما سير اتفاقات به‌ترتيب در ذهن او روشن مي‌شود که چندان با وضعيت راوي هم‌خواني ندارد. در وضعيت رو‌ به مرگي که راوي قرار دارد فرصتي براي توضيحات و‌ توصيفات که نويسنده آورده‌، نيست و‌ اين‌جاست که ما رد‌پاي نويسنده را کاملا در اثر مي‌بينم، خصوصا در فصل‌هاي پاياني و رمان از همين‌جاست که دچار لکنت مي‌شود. @naghdehall @afarineshdastan @afarineshdastan
Telegram Center
Telegram Center
Channel