«لَقلَقه»
به قدری بیحوصلهام که گویی
پیرٖ زنی فرتوتم
در انبار ادارهی ثبت ِ اسناد:
تق تق ِ عصا میآید،
تق تق ِ عصا با لَقلَقهی دهان میآید
پیوسته عصا را،
با دهان
اشتباه میگیرم؛
زیرا همگان را در ادارهی ثبت اسناد وُ املاک
خواب میبرَد،
از جمله پیرٖ زنی فرتوت را
که مثل جانی خاء را میکِشد: خِ! خِ!
«او را میکُشم:
هه!
هه!»
به قدری بیحوصلهام که گویی
پیرٖزنی فرتوتم
در انبار ادارهی ثبت ِ اسناد:
به نوک انگشتانم فکر کنید!
تنها به نوک انگشتانم فکر کنید وُ بس!
زیرا در این اداره
که ادارهی ثبت اسناد وُ املاک باشد
تنها باید به نوک انگشتان فکر کرد؛
و اندیشیدن به لالهی گوش
پالوده به گُل،
جزو منکرات است.
راستام را بر چپ،
و چپام را بر راستام دارم،
انگشت میرقصانم،
و رأس ساعت دو و نیم ظهر
گوش میخارانم
و پیوسته "خاراندن" را
با "خواراندن" اشتباه میگیرم،
زیرا همگان را در ادارهی ثبت اسناد وُ املاک
خواب میبرَد،
از جمله پیر زنی فرتوت را.
تق تق ِ دندان میآید؛
تق تق دندان با لقلقهی زبان میآید،
با اینحال همینجا، هنوز
روی چارپایههای انبار اداره
بر صندلی چرخداری
که هر چار چرخش مایملک دولت است
لای هزاران صفحه اسناد
بر صدارت قانونام:
«هرگونه تغییر و تحریف یا سوء استفاده جرم است و مجرم تحت پیگرد قانونی قرار میگیرد.»
هنوز زندهاید!
نامتان در گرو ِ زندههاست!
که در ادارهی ثبت اسناد وُ املاک
کارکنان گم میشوند؛ کاغذها نه
مشتها معدوم؛ اثر انگشتها نه
هنوز زندهاید وَ تحت پیگرد قانون
که پدرتان گفته بود:
«همهی تبهکاران را
شخص آقای خامنهای
با دستهای سفید و معنویاش
در سیاهچال میاندازد.»
آه شما چه بیحوصلهاید،
چه ترسناکید
زیرا که همیشه
از دستهای معنوی ترسیدهاید
از دستهای مهربان
از دستهای لطیف
و خواهرتان یکبار در لالههاتان
رازی را برملا کرد:
او گفت که دختر ِ مصطفوی است
و شروع کرد به خواراندن صفحات اول همهی کتابها
و شما خواهرتان را در حمام زندانی کردید.
همهی شما خواهرهاتان را در حمام زندانی میکنید،
زیرا پدرتان گفته است
که شخص آقای خامنهای
همهی حرامزادهها را
در سیاهچال میاندازد.
و دستهای پدرهاتان
که شبیه دستهای پدرهای ملتها بود؛
و سرانگشتانش،
که شبیه سرانگشتان پدر ملت بود؛
مدام بر زانو تکان میخورد
و میگفت که تبهکاران را،
شخص آیتالله خامنهای
در زندان میاندازد.
#نسیم_توکلیصفحه_ی_شعر_فارسی
@adabiateaghaliat