نوشتاری از
#رضا_قنبریدربارهی
#هوشنگ_بادیه_نشین«یک لحظه زیستم / در زیر آسمان بلورین دست او / باران لطفها / سرشار کرد پهنۀ خشک کویر را / آن لحظه زیستم / در لحظهیی که طعم دگر داشت زندگی / گلدان هر نفس / پر بود از ترانۀ زرین یاسها / این زندگی و قصه تلخ بود و نبود / یک لحظه کاش بود.» (او با غروب رفت آتش تلخ ص ۱۰۷ و ص ۱۰۶)
«بادیه نشین» به معنای دقیق کلمه، شاعر نابغهای است که کمتر دیده شده و چه در دوران حیاتش و چه در دوران پس از مرگ، در میدان شعر، نبوده! او حاشیهنشین شعر نو بود.
شعر او، در دوران خودش، از بسیاری از همنسلانش جلوتر و نوآورانهتر بود. بهطوری که تأیید و تشویق شاعرانی مثل شاملو، اشکوری و خویی را به دنبال داشت.
برخورد او با زبان و ساختمان شعر، بسیار جسورانهتر و جلوتر از شعر و شاعران همدورۀ خودش بود. عبارتسازیها و ترکیبسازیهای متفاوت او، موسیقی و وزن تلفیقی، آوردن صداهای طبیعت (پرندگان، باد، سگ و…)، پیوند ذهنی تقریباً شهری با طبیعت، کنایه و استعارههای چندلایه و عمیق، کنش تصویری شدید، به طوری که تصاویر به طور سیلآسا و هجومی، در بستر روایت، به سمت مخاطب هجوم میآورند و یک ذهن درویشمآبانۀ مدرن! از عناصری هستند که شعر او را از شعر شاعران دهۀ ۳۰ و ۴۰، به مفهوم عمیق کلمه متمایز میکند:
«در کلیسای دریا / گفته شد مردی امشب بمیرد / در فضا، موجهای دعا رفت / در کلیسای دریا / چلچراغ مه افتاد و بشکست / میز بر صندلی کوفت / سقف بر چار دیوار» (از کتاب آتش تلخ)
ترکیبات عجیب و نو (نسبت به آن زمان) و عبارتسازیهای خاص و ویژه، از مهمترین عناصر شعری «بادیه نشین» است. او ذهن عجیبی برای ساختن عبارات و ترکیبات خاص، در جهت القای نگرهها و مفاهیم مورد نظرش دارد، اما به جرئت میتوان گفت که هدف او از این کار صرفاً القای (منتقل کردنِ) یک سری مفاهیم نیست، بلکه نوعی دغدغۀ شدید فرمی و زبانی هم در عملکرد او دیده میشود، او از این ترکیبسازیهای خاص و موسیقی و وزن ترکیبی برای به دست آوردن قالبی خاص و زبانی ویژه استفاده میکند و سعی در دادن تشخص و تفاوت به شعرش را دارد! جسارت او در تجربهگری در حوزۀ زبان، بستری را برای او فراهم میآورد که عملاً نبوغش را هم در حوزۀ زبانی و ساختاری و هم مفهومی، آزاد کند: «دست غروب / خنجر آلوده میکشید / ره را قطار باد / به خط اوفتاده بود / فتنه / درون دره تنگ کبود رنگ / چون چشم ره زنان / به کمین نشسته بود» (فاجعه، از کتاب آتش تلخ)
شعر او به شکلی عجیب با طبیعت گره خورده است، به طوری که تشبیهها، استعارهها و تصویرهای زیادی را با عناصر طبیعت یا به واسطۀ آنها میسازد. این استعارهها و تشبیهات، در نهایت یک فضای خاص را برای مخاطب میسازد، فضایی که رمزگشایی و خواندن کدهای آن اگرچه آسان نیست، اما لذت کشف و درگیری حسی فکری را برای مخاطب مهیا میکند. کنش استعاری شعر او بسیار زیاد است و این استعارهها با انبوهی از تصاویر و تشبیهات، همراه است. به عبارتی، ذات شعر او در کدها و نشانههایی است که در برگیرندۀ یک نظام اندیشگی قوی و پرجوش و خروش است. فضای شعرهای او آمیختهای است از یک نوع تفکر درویشمآبانه (و تاحدودی شرقی) و یک تفکر شدیداً انتقادی، حساس و تقریباً شهری! که اینها در کنار هم شعر او را شعری نه چندان راحتیاب، اما قابل تأویل و تفسیر میکند. هرچند که این تفسیرها، چندان راحت و آسان نباشد. «سوژۀ شناسایی» شعرهای «بادیه نشین» معمولاً، انسان، عشق، طبیعت و شناخت جهان و زندگی (یک شبه عرفان درویش مآبانه) است. رویکرد او در شعرهایش برای پرداختن به این مفاهیم، یک رویکرد «توصیفی تصویری» است، یعنی اگرچه به واسطۀ تشبیه و کنایه و طنز فراوان در شعرهایش، توصیفی جالب توجه در شعر او وجود دارد، اما هجوم سیل آسای تصاویر، این توصیف را کاملتر و از سویی بیشتر قابل کشف و درک میکند:
«تک درختی مسلول / در خط گمشدۀ جاده باغ / باد پر کرده ز برگ / مشتها را و خزان را بسیار… / باغبان رفته غمانگیز و فکور» (پاییز، از کتاب یک قطره خون)
ذهن «بادیه نشین» با موسیقی آشنایی زیاد دارد، در واقع کلمات در شعر او بر مبنای یک موسیقی (ارزش موسیقیایی) کنار هم مینشینند، به عبارتی او مانند یک معمار، کلمات را بر اساس بار معنایی موسیقاییشان کنار هم میچیند. موسیقی در شعر او، رها و آزاد و بدون قید و بند است، متغیر و سیال است و تن به قالب و نوع خاصی نمیدهد. موسیقی شعر او، بر اساس وزن نیمایی شعرش تنظیم میشود، بسته به بلندی و کوتاهی وزن شعر این نکته که ذهن «بادیه نشین» کلمات را بر اساس بار «معنایی موسیقایی»شان به چیدمان میرساند، آنجایی تشخص و اهمیت مییابد که در شعر او، عبارات و ترکیبات و تصاویر بکر و نو را میسازند: «چنگ فضا / سرشار نغمههای کبود است»، «استخوان من، قلم، بشکست / خون من مرکب بود و پایان یافت / و کاغذ چون کفن با
👇