#متن_سخنرانی_نیمایوشیج#درنخستین_کنگره_نویسندگان_و_شاعران ایران_۱۳۲۵
#به_مناسبت_۲۱آبان_ماه#تولد_نیما_یوشیجدر سال ١٣١۵ هجری ابراهیم نوری، مرد شجاع
و عصبانی، از افراد یکی از دودمانهای قدیمی شمال ایران محسوب می شد. من پسر بزرگ او هستم. پدرم در این ناحیه به زندگانی کشاورزی
و گله داری مشغول بود. در پاییز همین سال، زمانی که او در مسقط الرأس ییلاقی خود، یوش، منزل داشت؛ من به دنیا آمدم. پیوستگی من از طرف جده به گرجیهای متواری از دیرزمانی در این سرزمین می رسد.
زندگی بدوی من در بین شبانان
و ایلخی بانان گذشت که به هوای چراگاه به نقاط دور ییلاق قشلاق می کنند
و شب بالای کوهها ساعات طولانی با هم به دور آتش جمع می شوند.
از تمام دوره بچگی خود من به جز زد
و خوردهای وحشیانه
و چیزهای مربوط به زندگی کوچ نشینی
و تفریحات ساده آنها در آرامش یکنواخت
و کور
و بی خبر از همه جا، چیزی به خاطر ندارم.
در همان دهکده که من متولد شدم خواندن
و نوشتن را نزد آخوند ده یاد گرفتم. او مرا در کوچه باغها دنبال می کرد
و به باد شکنجه می گرفت. پاهای نازک مرا به درختهای ریشه
و گزنه دار می بست، با ترکه های بلند می زد
و مرا مجبور می کرد به از بر کردن نامه هایی که معمولاً اهل خانواده دهاتی به هم می نویسند
و خودش آنها را به هم چسبانیده
و برای من طومار درست کرده بود.
اما یک سال که به شهر آمده بودم اقوام نزدیک من مرا به همپای برادر از خود کوچک ترم (لادبن) به یک مدرسه کاتولیک واداشتند. آن وقت این مدرسه در تهران به مدرسه سن لویی شهرت داشت. دوره تحصیل من از اینجا شروع می شود. سالهای اول زندگی مدرسه من به زد
و خورد با بچه ها گذشت. وضع رفتار
و سکنات من، کناره گیری
و حجبی که مخصوص بچه های تربیت شده در بیرون شهر است، موضوعی بود که در مدرسه مسخره برمی داشت. هنر من خوب پریدن
و با رفیقم حسین پژمان فرار از محوطه مدرسه بود. من در مدرسه خوب کار نمی کردم. فقط نمرات نقاشی به داد من می رسید. اما بعدها در مدرسه مراقبت
و تشویق یک معلم خوش رفتار که نظام وفا، شاعر به نام امروز، باشد؛ مرا به خط شعر گفتن انداخت. این تاریخ مقارن بود با سالهایی که جنگهای بین المللی ادامه داشت. من در آن وقت اخبار جنگ را به زبان فرانسه می توانستم بخوانم. شعرهای من در آن وقت به سبک خراسانی بود که همه چیز در آن یک جور
و به طور کلی دور از طبیعت واقع
و کم تر مربوط با خصایص زندگی شخص گوینده توصیف می شد.
آشنایی با زبان خارجی راه تازه را در پیش چشم من گذاشت. ثمره کاوش من در این راه، بعد از جدایی از مدرسه
و گذرانیدن دوران دل دادگی بدانجامی ممکن است در منظومه “افسانه” من دیده شود. قسمتی از این منظومه در روزنامه دوست شهید من، میرزاده عشقی، چاپ شد. ولی قبلاً در سال١٣٠٠ منظومه به نام “قصه رنگ پریده” انتشار داده بودم. من پیش از آن شعری در دست ندارم. در پاییز سال ١٣٠١ نمونه دیگر از شیوه کار خود “ای شب” را که پیش از این تاریخ سروده بودم
و دست به دست خوانده
و رانده شده بود، در روزنامه هفتگی “نوبهار” دیدم.
شیوه کار در هر کدام از این قطعات تیر زهرآگینی مخصوصاً در آن زمان به طرف طرفداران سبک قدیم بود. طرفداران سبک قدیم آن ها را قابل درج
و انتشار نمیدانستند.
با وجود آن، سال ١٣۴٢ هجری قمری بود که اشعار من صفحات زیاد منتخبات آثار شعرای معاصر را پر کرد. عجب آن که نخستین منظومه من “قصه رنگ پریده” هم که از آثار بچگی به شمار می آید، در جزو مندرجات این کتاب
و در بین نام آن همه ادبای ریش
و سبیل دار خوانده میشد
و به طوری قرار گرفته بود که شعرا
و ادبا را نسبت به من
و مولف دانشمند کتاب (هشترودی زاده) خشمناک میساخت. مثل این که طبیعت آزاد پرورش یافته من در هر دوره از زندگی من باید با زد
و خورد رودررو باشد.
اما انقلابات حوالی سالهای ٩٩
و ٣٠٠ در حدود شمال ایران مرا از هنر خود پیش از انتشار این کتاب دور کرده بود
و من دوباره به طرف هنر خود میآمدم.
این تاریخ مقارن بود با آغاز دوره سختی
و فشار برای کشور من. ثمره ای که این مدت برای من داشت این بود که من روش کار خود را منظم تر پیدا کنم. روشی که در ادبیات کشور من نبود
و من به زحمت عمری در زیر بار خودم
و کلمات
و شیوه کار کلاسیک راه را صاف
و آماده کرده
و اکنون در پیش پای نسل تازه نفس میاندازم. در اشعار آزاد من وزن
و قافیه به حساب دیگر گرفته میشوند. کوتاه
و بلند شدن مصرع ها در آن ها بنابر هوس
و فانتزی نیست. من برای بی نظمی هم به نظمی اعتقاد دارم. هر کلمه من از روی قاعده دقیق به کلمه دیگر میچسبد
و شعر آزاد سرودن برای من دشوارتر از غیر آن است.
مایه اصلی اشعار من رنج است. به عقیده من گوینده واقعی باید آن مایه را داشته باشد. من برای رنج خود
و دیگران شعر میگویم.
#صفحه_ی_شعر_فارسی @adabiateaghi