موافق نیستم که جنگجویان وطنم سنبلی را زخم بزنند یا کودکی هر کودکی نارنجک بردارد یا خواهرم آموزش بازوی تفنگ ببیند حرفی نیست اما چه کنند زنان یا مردان ما وقتی چشمانشان را اسبهای جانیان می نوشند حتی اگر پیامبر باشند. من موافق نیستم که کودکی دهساله قهرمان شود یا دل درخت به بار بمب بنشیند یا شاخههای بوستانم و حوضچه ای گلستانم دار شوند حرفی نیست... اما پس از سوختن وطنم دوستانم و جوانیام چگونه میخواهید که شعرم تفنگ نشود !
شعر «به جای مرثیه» سروده شاعر فلسطینی#سالم_جبران ترجمه #موسی_بیدج
همسایهام بلند بالا بود زیبا بود چون نخل و خندهاش زلال و ناب چون گل او پس از هشت ساعت کار از کارخانه نعمان به خانه میآمد دست می شست لقمه نانی می خورد و با کودکش «ایتان» و اسب چوبینش ساعتها به بازی بود از هفته پیش همسایهام دیگر به کارخانه نرفت دیگر به خانه هم نرفت نه برای شستن دست نه برای خوردن نان نه برای بازی با ایتان از هفته پیش در محله ما پارچه سیاه از ریختن خون خبر داد خونی دیگر که شن تشنه صحرا را سیراب کرد خون یک انسان