💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼🍃🌺🍂🌿🍂🌸✍امروز ده ذیحجه است، يعنی عيد قربان. در منا سه كار واجب داريم. اول رمی جمره عُقبی، كه زدن سنگ است ـ هفت تا از سنگها ـ به شيطان انتهايی. دوم كشتن قربانی و سوم تراشيدن سر با تيغ، از تهِ ته...
تشنگی ما را به كنار يک نوشابهفروشی میكشد.
ـ بخوريم به سلامتي خدا! میگويم، ولي كسی نمیخندد. بچهها در لباس احراماند و مواظب. در ادامه اين مراسم پُرتحرك و نفسگير، رو به قربانگاه قدم برمیداريم. ما كه برای نريختن خون يك پشه به خدا قول داده بوديم، حالا بايد سر گوسفندی را از تنش جدا كنيم. به قربانگاه میرسيم. محوطه بزرگی است. گوسفندها در پايانه بزرگی از طويله جای داده شدهاند. گلهبهگله، جنسبهجنس و هيكلبههيكل از هم سوا هستند. بز، گوسفند، قوچ، مرينوس و...
قيمت ميگيرم و پاسخ میدهند. آخرين پاسخ با هيكل گوسفندها مناسبتر است. پنج گوسفند را جدا میكنند. در همين حين چند افغانی سر میرسند، يک سياهپوست هم. همگی میخواهند كه لاشه قربانیها را به آنها بدهيم. پنج رأس بیزبان را به مذبح میكشيم. يكي پس از ديگری رو به قبله دراز میشوند. به فتوای آقای اراكی چاقو را میدهيم به دست قصابان سنی. دستم را میگذارم روي دست قصاب. نيت میكنم و بعد...
بين راه عبدالله، قربانياش را حواله داد به من و پيچيد توی چادر. به نيابت از او هم نيت میكنم و بعد...
لحظاتی بعد آن سياهپوست و آن سه افغانی در حال كشيدن لاشههای گوسفند روی زمين بودند......
📚«سفر به قبله » نوشته هدايتالله بهبودی
🌸🌾🍂🍃🌺🍂💐🍃🌿🌸🍃🌼