نامهی نیچه به پیترگاست
دوشنبه ۷ مارس ۱۸۸۷
اتفاق مشابهی برایم با داستایفسکی و استاندال پیش آمد.
تصادفی ترین مواجهه، با کتابی که یک نفر [خودش] به صورت اتفاقی آن را در یک کتابفروشی باز میکند و عنوان آن برایش ناشناس است و سپس ناگهان غریزهی او سخن میگوید و او متوجه میشود که با یک آشنا ملاقات کرده است.
تاکنون در مورد جایگاه او، شهرت و تاریخش چیز کمی فهمیده بودم. او در سال ۱۸۸۱ فوت کرده است. در جوانی اش همه چیز تا حدودی برایش بد بود.
او در خانوادهای برجسته اما لاغر و فقیر میزیسته است. در سن ۲۷ سالگی محکوم به مرگ شده اما قبل از به دار آویخته شدن، حکمش به تعویق افتاده که در نتیجهی آن، چهارسال در میان بدترین انواع مجرمان در سیبری در اسارت بوده است.
این ها دوران مهمی از زندگی او بود. در همین زمان است که او به قدرت شهود روانی خود پی برد.
علاوه بر آن، قلب او با تجربیاتش جا افتادهتر شده بود. خاطراتش از این دوران "خاطرات خانه ی اموات" یکی از انسانیترین کتاب های موجود است.
اولین اثری که از او خواندم ترجمهای فرانسوی با عنوان "یادداشت های زیرزمینی" شامل دو داستان بود:
اولی نوعی حرکت واقعی از نبوغ در روانشناسی است. یک قطعه ی وحشتناک و بیرحمانه از طنز در سطح "خودشناسی"
محصول چنان دست ضعیف و جسور، و با آن قدرت جذبه ی نیروی برتر، که من تقریبا از لذت آن سرخوش بودم.
در ضمن، به توصیهی اوربک، که از او در مورد این موضوع مشورت خواستم، کتاب "جنایت و مکافات" را خواندم (تنها کتابی که اوربک می شناخت) با بیشترین احترام برای هنرمند آن داستایفسکی.
همچنین مشاهده کردم که نسل جوان ناولیستهای پاریس هم تحت تاثیر داستایفسکی هستند [و بدین واسطه] مورد ظلم قرار میگیرند، و از سویی نیز به او حسادت میورزند.
#نامههای_نیچه