سپیدهدم جوانی که چهرههای دختران هنوز از آن آتشگون بود، و من با همهٔ جوانی دیگر از آن بیرون شده بودم، همهچیز را در برابرشان روشن میکرد، و چون رنگهای سیال برخی نقاشان بامداد رنسانس، بیاهمیتترین چیزهای زندگیشان را بر زمینهای طلایی برجسته مینمایانید. چهرههای بیشترشان هنوز در آن سرخی آشفتهٔ صبحگاهان گم بود و خطوط راستینشان هنوز دیده نمیشد. تنها رنگ دلانگیزی میدیدی که از ورایش، آنچه باید چند سال دیگر رخساری میشد هنوز به چشم نمیآمد. صورت امروزیشان هیچ ثابت نشده بود و میتوانست تنها شباهتی گذرا با عضوی درگذشته از خانواده باشد که طبیعت بدینگونه به تعارف از او یادی میکرد. چنان زود فرا میرسد زمانی که دیگر هیچ انتظاری به دل نمیماند، زمانی که تن در سکونی ماندگار میشود که دیگر از آن هیچچیز ناشناخته برنمیآید، و هیچ امیدیت نمیماند هنگامی که به گرد چهرههایی هنوز جوان، چنان که بر درختانی که در دل تابستان برگهایشان بخُشکد، موهایی ریزان یا سفید میبینی -چنان کوتاه است این بامداد درخشان که دیگر نمیخواهی جز دختران بسیار جوان را دوست بداری که پوستشان چون خمیری بیهمتا هنوز در ورآمدن است. دخترانی که چیزی جز سیلان مادهٔ کشیابی نیستند که لحظه به لحظه دست احساس گذرایی که بر آنان چیره است با آن بازی میکند. گویی هرکدامشان، به تناوب، پیکرهایاند از شادمانی، از جدیت جوانی، ناز، شگفتزدگی، که احساسی بیریا و بیپرده، کامل، اما گذرا آنها را در قالب میریزد. این انعطافپذیری احترام مهربانانهای را که یک دختر جوان به تو نشان میدهد دارای تنوع و جاذبهٔ بسیار میکند. شکی نیست که زن نیز باید اینها را داشته باشد، و زنی که از تو خوشش نمیآید یا نشان نمیدهد که میآید، در نظرت حالتی یکشکل و ملالآور مییابد. اما این مهربانیها، از سنّی به بعد، دیگر به چهرهای که در نبردهای زندگی سخت شده، و برای همیشه حالتی تعصبآلود یا خلسهآمیز یافته است، بهنرمی کش و قوس نمیدهد. چهرهای -بر اثر نیروی فرمانبرداری پیوستهای که زن را رام شوهر میکند- نهدیگر از آن زنی که چهرهٔ سربازی مینماید؛ یکی دیگر را، از خودگذشتگیهای هرروزهٔ مادری برای فرزندانش، چهرهٔ قدیسی کرده است؛ صورت یکی دیگر، در پی سالیانِ کشمکش و توفان، صورت پیرگرگی دریایی است که تنها از جامه برمیآید که زنی است. و بیگمان، عنایتی که تنها یک زن به تو دارد، اگر دوستش داشته باشی، میتواند هنوز ساعتهایی را که در کنار اویی به زیباییهایی تازه بیاراید. اما برای تو زنی نیست که پیوسته دگرگون شود. شادمانیاش در بیرون از چهرهای بیتغییر باقی میماند. اما نوجوانی دورهٔ پیش از جمود کامل است و از همینرو در کنار دختران جوان طراوتی حس میکنیم که از تماشای شکلهایی پیوسته در دگرگونی برمیآید، پیوسته در کشاکشی یادآور بازآفرینی مدام عنصرهای اولیهٔ طبیعت آنگونه که در دریا میتوان دید.
#در_سایه_دوشیزگان_شکوفا
#در_جستجوی_زمان_از_دست_رفته
#مارسل_پروست / مهدی سحابی
@abooklover