هیچ آدمی -هر چقدر هم عاقل- پیدا نمیشود که در دورهای از جوانیاش چیزهایی گفته و حتی زندگیای کرده باشد که خاطرهشان آزارش ندهد و دلش نخواهد آنها را از گذشتهاش پاک کند. اما بههیچوجه نباید از آنها متأسف باشد، چون تنها در صورتی میتواند مطمئن باشد که عاقل شده -البته تا آنجا که امکانش باشد- که همۀ آن مراحل مسخره یا نفرتانگیزی را که باید پیش از آن مرحلهٔ نهایی بیاید پشتسر گذاشته باشد. میدانم که جوانهایی هستند که پدر یا پدربزرگشان آدمهای برجستهایاند و للـههایشان از همان سالهای مدرسه به آنها درس اعتلای روحی و نجابت اخلاقی دادهاند. چنین کسانی شاید هیچچیز پنهانکردنی در زندگیشان نداشته باشند، شاید بتوانند همهٔ آنچه را که گفتهاند منتشر کنند و امضایشان را هم پایش بگذارند، اما آدمهای بیمایهایاند، بچههای کسانیاند که به اصولی معتقد بودهاند و از خودشان چیزی ندارند، و عقل و متانتشان منفی و سترون است. متانت را نمیشود از دیگران گرفت، باید خود آدم کشفش کند، آن هم بعد از گذراندن مراحلی که هیچکس دیگری نمیتواند بهجای آدم بگذراند و آدم را از آن معاف کند، چون متانت نقطهٔ دیدی است که آدم دربارهٔ چیزها پیدا میکند. زندگیهایی که ستایششان میکنید، رفتارهایی که به نظرتان برجسته میآیند، از پدر یا از للـه به آدم نمیرسند، بلکه سابقهٔ خیلی متفاوتی پشت سرشان است، از همهٔ چیزهای بد و ناشایست یا مبتذلی تأثیر گرفتهاند که در پیرامونشان رواج داشته. نشاندهندهٔ مبارزه و پیروزیاند. میفهمم که شاید تصویر دورههای اولیهٔ زندگی ما دیگر شناختنی نباشد و در هرحال ناخوشایند باشد. با اینهمه نباید انکارش کرد، چون گواه این است که واقعاً زندگی کردهایم و توانستهایم بر اساس قوانینِ زندگی و ذهنِ انسان از عناصر مشترک و متداول زندگی، چیزی فراتر از آنها بیرون بکشیم.
#در_سایه_دوشیزگان_شکوفا
#در_جستجوی_زمان_از_دست_رفته
#مارسل_پروست / مهدی سحابی
@abooklover