🔸یک غزل احتمالا عاشقانه
نوبهارِ عدمی، چشمهی شیرین وجودی
با که مِی خوردهای و از لبِ کِه بوسه ربودی؟
عشق! ای عشق! کجایی تو؟ که بیهمشُدگانیم
نیست با هیچکسم حوصلهی گفت و شنودی
محوِ مهمانیِ طولانی و غمناکِ تجلٓی
من، تو بودم، تو شدم، او شدهبودی تو نبودی
این همه رازِ کُهن را، چه کند عقلِ فِسرده؟
صبح سر زد! گِرهی از شب گیسو نگشودی
برف میبارد و این شاخهی تُردی که شکستهست
کاش ایکاش دهان میشد و میخوانْد سرودی؛
با تو، این لحظه، اَبد میشود، ای هـرگـزِِ زیبا!
آدمی چیست بهجز فرصتِ بِدرود و درودی؟
#عبدالحمید_ضیایی
@abdolhamidziaei