✅ والدینم ۱۶ سال تفاوت سنی داشتند. پدرم محمد اوفقر (oufkhir) در ۲۹ سپتامبر ۱۹۲۰ در "عین_شعر" که یک دژ نظامی در مراکش است به دنیا آمد.( اوفقر به معنای فقیر شده است) در خانواده اش همیشه برای گدایان
و نیازمندان که در این منطقه ناهموار
و بیابانی فراوان یافت می شدند، غذا مهیا بود.
پدرم کودکی تقریباً غم انگیز
و منزوی داشت. در دبیرستان شهر "آزرو" درس خواند
و پس از آن ارتش خانوادهء او شد. زمانی که با مادرم آشنا شد آجودان ژنرال "دووال" فرمانده ارتش فرانسه در مراکش بود.
"محمد اوفقر"
و "فاطمه شنا" در ۲۹ ژوئن ۱۹۵۲ ازدواج کردند
و من در ۲ آوریل ۱۹۵۳ در بیمارستان زنان به دنیا آمدم. پدرم از شادی داشت دیوانه می شد . مهم نبود که من یک دختر هستم. من نور چشمی پدر، ملکه کوچکش بودم . نام من
ملیکه در عربی به معنی ملکه است.
چیزی جز خاطرات خوش از دوران اولیه زندگی ام به یاد ندارم. والدینم عشق بی حد
و حسابی به من داشتند
و خانه ام مملو از آرامش بود.پدرم را کم می دیدم. دیر به خانه می آمد
و اغلب دور از ما بود. مقامش به سرعت در حال ترقی بود. در سال ۱۹۵۵ به درجه سرگردی ارتش فرانسه منصوب شد
و زمانی که شاه محمد پنجم از دنیا رفت، پدرم رئيس اداره پلیس شد اما در عمق محبتش نسبت به خودم کوچکترین شبهه ای نداشتم.
مرکز دنیای من مادرم بود. اورا دوست داشتم
و تحسین می کردم. زیبا، لطیف
و الگوی زنانگی بود. بوییدن عطرش
و نوازش بدنش برای شاد شدنم کافی بود. اورا مثل سایه تعقیب می کردم. وقتی لباس می پوشید تماشایش می کردم. موهایش را شانه میزدم
و به چشمانش سرمه می کشیدم. با او به ملاقات دوستانش می رفتیم، اسب سواری
و خرید می کردیم
و به گرمابه های ترک می رفتیم. با موسیقی تند راک
و آهنگ های "الویس پریسلی" خواننده مورد علاقه مان می رقصیدیم.
دنیا در اطراف من می چرخید .بد عادت کرده بودم .مانند شاهزاده ها از شیک ترین بوتیک ها لباس می پوشیدیم : "له بون ژنی" در ژنو
و "لاشاتلن" در پاریس.مادر یک طراح مد بود
و بسیار ولخرجی می کرد .بر عکس پدرم .مادرم می توانست یک بلوک آپارتمانی را بفروشد تا تمام مجموعه لباس "دیور" یا "سنت لورن"
و یا لباسهای مد مورد علاقه اش را بخرد
و قادر بود بیست یا سی هزار فرانک را فدای یک هوس کوچکش بکند .
#زندانیان #ملیکه_افقر_و_میشل_فیتوسی #ترجمه_فرانک_تیموریان#نشر_ستوده_تبریز بخش اول _خیابان پرنسس
صفحات ۲۰ ،۲۱ ،۲۲ و۲۳ با تلخیص.
@Ab_o_Atash