✳️ هر وقت از جبهه بر میگشت، روز اول از خانه بیرون نمیرفت و مینشستیم پای حرفهای همدیگر.
به قول خودش باید همدیگر را سیر میدیدیم؛ حتا اگر کسی دَرِ خانه را میزد،
به زور از جایش بلند میشد. همیشه فکر میکردم وقت کم میآوریم و این لحظهها دیگر تکرار نخواهد شد. هر دفعه که بر میگشت مهربانتر میشد. هر دفعه هم با خودم فکر میکردم این بار
شهید میشود. وقتی نگاهم میکرد و میگفت: «دوستت دارم» از ته دل میگفت و اشک در چشمانش جمع میشد؛ خالص و بیریا میگفت که
به قلبم مینشست.
#زهره_شریعتی#اینک_شوکران_۴#علی_محمد_رنجبر_به_روایت_همسر_شهیدروایت فتح
صفحات ۳۶ و ۳۷.
@Ab_o_Atash