✳️ راهش را یاد گرفتهام. همینکه صدای «ب» میآید، سرم را میکنم توی لجن. خیلی سخت نیست. جوری سرم گرم میشود که بو و گندش را اصلاً نمیفهمم. کِرمها، بچه قورباغهها، وزغهای بزرگ، بقیه آنها که سرشان را مثل من کردهاند تو. کم که نیستیم. اهالی مانداب! خیلی زیادیم... تا چشم کار میکند و گوش میبیند... اهالی مانداب!
خودت که بهتر میدانی، از همه آنچه آفریدهای عاقلترم. زرنگتر! تا حس میکنم نزدیک است که بگویی «بخوان»، نزدیک است که صدا برسد، که نسیم بوزد، که باد بر شانههای من فرود آید، سرم را میکنم آن تو...
میخواهی بگویی «بخوان» و من پیش از آنکه واژه را تمام کنی، در آغاز کلمهات میگریزم. پیام میگردی که مبعوثم کنی و همه غارهای تنهایی از حضورم خالیاند. حرایی نیست که بشود مرا در آن برانگیخت. عنکبوت هیاهو بر سردر همه تنهاییهای من تار تنیده است و من روزهاست؛ سالهاست؛ به نام آنکه مرا آفرید، هیچ نمیخوانم!
#فاطمه_شهیدی#خدا_خانه_داردروایتِ "در گریز از صدای «ب»"
#دفتر_نشر_معارفصفحه ۵۲.
@Ab_o_Atash