✳ سؤالی که درواقع بهعنوان مکمل بحث شما میخواستم مطرح بکنم این بود که شاه از شما و دیگر ارکان درواقع تصمیمسازی حوزۀ تبلیغات، انتظار داشت که خودش را در جامعه چگونه معرفی کنید؟ یعنی عناصری که شاه از خودش میپسندید در جامعه معرفی بشود آیا پدر بود؟ آیا یک شخص مقتدر بود؟ یک شخص منعطف بود؟ یک شخص مذهبی بود؟ یک ملغمهای از همۀ اینها بود؟ آیا اینها با هم تناسب داشت؟ درواقع کاراکتر مورد علاقۀ شاه از خودش برای تبلیغ چه بود و شما و دیگران تا چه حد موفق بودید در به تصور کشیدن آن کاراکتر مورد علاقۀ خود شاه؟
سؤال دومی رو عرض کنم به هیچوجه! ما به هیچوجه موفق نبودیم. برای اینکه نمیشد.
جامعهای که شاه از چشمش افتاده بود، با تبلیغات نمیشد درست کرد.
اشکال استراتژی شاه این بود که خیال میکرد با تبلیغات میشود تصویر ذهنی خودش را، خودش را، انگاره خودش را عوض کند. نمیشد. باید اعتماد مردم جلب میشد و اعتماد مردم هم با این حرفها جلب نمیشد. با گفتن و با مقاله و این حرفها ابداً تأثیری نمیکرد. شاه میخواست ترکیبی باشد از کوروش و انوشیروان و مثلاً رضاشاه، حالا با رضاشاه یک رقابت پدر و فرزندی داشت.
رضاشاه و مصدق لابد.
و مصدق بشدّت، بله و مثلاً فرض کنید پطر کبیر. یک ترکیبی از همۀ اینها. میخواست هم [روزیرسان] شناخته بشود به قول فرنگیها که به هر گروه اجتماعی آنچه میخواسته بخشیده، داده. همه را خودش از بالا بدون درخواست حتی، عطا کرده. میخواست بهعنوان بزرگترین شخصیت تاریخ ایران و بزرگترین شخصیت جهانی معرفی بشود: من کسی هستم که همۀ دنیا قبولم دارند، من بالاتر از همه هستم، هم کوروش دومی هستم، او بخوابد من بیدارم. یک ترکیبی از همۀ اینها. ولی بیش از همه آن ویژگی روزیرسان [مدّ نظرش بود].
میخواست مردم سپاسگزارش باشند، مردم مرهونش باشند، وامدارش باشند. فکر نمیکرد که مردم آنچه میگیرند، میگویند به آن «سهم نفت». این سهم نفت را احتمالاً نشنیده بود. ولی سهم نفت تمام تصوّری بود که مردم از هر چیزی که گیرشان میآمد، میداشتند. «آقا سهم نفتمان است. خودشان دارند میخورند، حالا این را هم به ما دادند». این بود داستان. میگویم اعتماد مطلقاً وجود نداشت.
در ایران طرحهای نمایشی این ویژگی را داشت که سیاستگران را بیشتر میفریفت تا مردم را. برنامههایی مانند سهیم کردن کارگران در سود و سهام مؤسسات، تغذیه رایگان، آموزش همگانی رایگان، بیمه همگانی، پیکار با بیسوادی هرگز به هدفهای اعلام شده خود نرسیدند ولی با آنها چنان رفتار میشد که گویی اعمال انجام شدهاند و نه تنها در زمینه تبلیغاتی.
کافی بود سیاستی اعلام گردد (غالباً به صورت اصلهای انقلابی یا فرمانها) و پس از مدتی سروصدای تبلیغاتی پایه محاسبات و سیاستها و برنامههای بعدی قرار گیرد، ارزش عملی آنها هرچه بوده باشد؛ این توجه به نمایشی بودن برنامههای توسعه و بهرهبرداری تبلیغاتی از آنها عامل دیگری در ناتمام ماندن کارها بود. عامل اصلی، نبودن انرژی و پشتکار بود که ویژگی کار حکومت در ایران به شمار میرفت. هر برنامه و طرحی با شدت و غوغای فراوان آغاز میشد و بزودی از سرعت میافتاد.
حتی در آنجاها که موانع زیرساختی جلوی کار را نمیگرفت، مقررات گوناگون و مداخلات سازمانهای متعدد کافی بود که آهنگ پیشرفت را کند سازد. فرمانها یا اصلهای انقلابی نیز اصلاً قابل عمل نبودند و صرفاً ارزش شعاری داشتند. کمتر اقدامی تا نتیجه منطقی آن مورد نظر بود و پیش میرفت. اصلاحات معمولاً به تشکیل سازمانی موقتی یا دایمی میانجامید، سازمانهای موقتی نیز متمایل بدان بودند که دایمی شوند زیرا تشکیل آنها به استناد دستور یا فرمانی بود که کمتر کسی جرئت تجدیدنظر در آنها را داشت و در این بین سازمانها سنگ میشدند.
از آن پس این سازمانها مانند کمیتههای انقلاب اداری در وزارتخانهها و سازمانهای دولتی یا کمیسیون شاهنشاهی یا بازرسی شاهنشاهی وسیلهای برای وقت گذرانی، کاریابی یا مزاحمت و تصفیه حساب و اعمال نفوذ میگردیدند.
اِشکال اصلی در پایان رژیم پادشاهی در یک جمله خلاصه این بود که «شاه جامعۀ ایرانی را تغییر داده بود، سیستم خودش را نمیتوانست تغییر بدهد». سیستم باید با جامعه میخواند و همخوان نبود، برای اینکه دست به ترکیب سیستم خودش نمیزد.
#آیندگان_و_روندگانگفت و گو با:
#داریوش_همایونبه کوشش:
#حسین_دهباشیصفحات ؟
@Ab_o_Atash