✳️ پسرک کجا قایم شده؟
- تام!
جوابی نیامد.
- تام!
جوابی نیامد.
- نمیدونم این پسره کجا غیبش زد! آهای تام!
جوابی نیامد.
بانوی پیر عینکش را پایینتر گذاشت و از بالای آن به اطراف اطاق نگاه کرد؛ بعد عینکش را بالا گذاشت و از زیر آن نگاه کرد. تقریباً هیچوقت از توی عینک دنبال چیزی به کوچکیِ یک پسربچه نمیگشت؛ عینک نشانهٔ وقارش بود، مایهٔ غرور و مباهاتش بود، و برای خاطر «تشخّص» بود، نه کاری که میکرد - زیرا او از پشت یکجفت درپوش فلزی اجاق هم به همان خوبی میدید. چند لحظهای انگار ماتش برد و بعد -البته نه با خشونت، ولی آنقدر بلند تا همهٔ اثاث خانه بشنوند- گفت:
- خب، مگه دستم بهت نرسه...
حرفش را تمام نکرد، چون در همین لحظه خم شده بود و داشت جاروی دستهبلند را زیر تختخواب فرو میکرد و به همین دلیل نفسش را که لازم داشت تا بتواند پشت سر هم ضربههایش را وارد کند. تنها چیزی که از آن زیر بیرون کشید یک گربه بود.
- هیچوقت نتونستم این بچه رو گیر بندازم!
رفت دم درِ گشوده و توی درگاه ایستاد و لای بتههای گوجهفرنگی و تاتوره را پایید که باغچهٔ خانه پوشیده از آنها بود. خبری از تام نبود. برای همین، صدایش را چنان بلند کرد که از فاصلهٔ دور بشنوند و فریاد زد:
- آ...ها...ی تام!
سروصدای مختصری از پشت سرش آمد و پیرزن درست بموقع برگشت و گریبان کت تنگ و کوتاه پسربچهای را چسبید و جلوی فرارش را گرفت.
- آهان! باید فکر صندوقخونه رو میکردم. چیکار میکردی اونجا؟
#مارک_تواین#ماجراهای_تام_سایر #احمد_کساییپور(چاپ اول، تهران: نشر کارنامه، نوروز ۱۳۸۸)
صفحات ۲۳ و ۲۴.
#آغاز_رمان @Ab_o_Atash