✳️ یل بازیدراز...
من در دفتر خاطراتم این ماجرا را با جزئیات نوشتهام. ساعت ۵ عصر شانزدهم بهمن ۱۳۶۰ بود. توپخانه کار خودش را آغاز کرد. هنوز هوا تاریک نشده بود که پیشروی نیروها شروع شد. نیروهای ارتش خیلی خوب پیش رفتند. از محور دیگر نیز، نیروهای سپاه و بسیج جلو آمدند.
[توضیح: عملیات مطلعالفجر در ۲۰ آذر آغاز شد و در طی دو روز به بیشتر اهداف خود دست یافت، دشمن از شهرهای مرزی دور شد و مناطق زیادی از کشور اسلامی ما آزاد شد. ما فقط در منطقه بازیدراز و شیاکوه به تمام اهداف خود نرسیدیم. بازیدراز بحث مفصلی دارد، اما شیاکوه ارتفاعاتی است نزدیک گیلانغرب که از بلندترین قله آن، کل منطقه در دید است.
شیاکوه برای عراق اهمیت ویژهای داشت، لذا در طی عملیات، بیشترین مقاومت را در شیاکوه شاهد بودیم. نیروهای زبده سپاه و فرماندهانی مثل جمال تاجیک در این منطقه به شهادت رسیدند، اما شیاکوه کامل فتح نشد. نیمی از ارتفاع در دست ما و قله و دامنه غربی شیاکوه در دست دشمن باقی ماند...]
گردانهای سوم و چهارم ذوالفقار به سمت قله حرکت کردند. از مکالمات بیسیم شنیدم که فرمانده گردان سوم با شجاعت اعلام کرد: من میخواهم اولین نفری باشم که پا به قله شیاکوه میگذارد.
سرگرد با شجاعت نیروهایش را به پیشروی ترغیب میکرد. ساعتی بعد، از پشت بیسیم اعلام شد: قله شیاکوه آزاد شد؛ گردان سوم به قله رسید.
خیلی خوشحال شدیم. فریاد «الله اکبر» رزمندگان ارتش و سپاه در منطقه طنینانداز شد. دشمن پا به فرار گذاشت. ما در دامنه شیاکوه و در جایی که غار وجود داشت، یک بیمارستان نظامی ایجاد کردیم.
همه از این پیروزی خوشحال بودیم که سرگرد تخمهچی فرمانده گردان سوم را آوردند. گلوله به پایش خورده بود. هرچه اصرار کردیم که ایشان به عقب منتقل شود قبول نکرد. میگفت: پانسمان کنید، میخواهم به میان نیروهایم برگردم. ایشان در آنجا حرفی زد که منظورش را نفهمیدم! وقتی مشغول پانسمان سرگرد بودند، رو به من کرد و گفت: من شرمنده
ابراهیم هادی هستم!
به هر حال شیاکوه با حماسه رزمندگان آزاد شد. چند روز بعد سرگرد را دیدم. پایش بهتر شده بود. مرا صدا کرد و گفت: بیا تا مطلبی را برایت بگویم؛ یادت هست گفتم شرمنده
ابراهیم هستم؟ گفتم: بله. ایشان گفت: در میان نیروهای ذوالفقار، من را به عنوان فاتح شیاکوه میشناسند. حتی جایزه و درجه به من دادند، آنهم به خاطر مطلبی که پشت بیسیم گفتم. همه میگویند که من اولین نفری بودم که سنگرهای روی قله را فتح کردم و... اما باید مطلبی را اقرار کنم.
سرگرد نفس عمیقی کشید و ادامه داد: آنشب، مقاومت دشمن در سنگرهای نوک قله خیلی شدید بود. دشمن نمیخواست آنسنگرها را براحتی از دست بدهد. وقتی با نیروها به نزدیکی قله رسیدیم، تک و تنها به سمت سنگرهای نوک قله حمله کردم تا آن بالا را پاکسازی کنم و فاتح قله باشم، اما با تعجب دیدم که دشمن در آنجا حضور ندارد! آنها قبل از آمدن من فرار کرده یا کشته شده بودند. جنازهها روی زمین بود. من هم خوشحال از اینکه قله را فتح کردهام، پشت بیسیم این خبر را اعلام کردم. اما یکباره با صحنه عجیبی روبهرو شدم. باور کردنی نبود!
درست در کنار سنگر روی قله، یک جوان رزمنده رو به قبله به حالت سجده افتاده بود و از خدا تشکر میکرد. او یکباره در مقابل من از روی خاک بلند شد. اول ترسیدم اما از چفیهاش فهمیدم که او ایرانی است.
او زودتر از من به قله رسیده و کار پاکسازی سنگرها را انجام داده بود! اما هیچ حرفی نزد و بعد از پاکسازی آنجا به سجده رفته و از خدا بابت این پیروزی تشکر میکرد. بعد هم بلند شد و مرا در آغوش کشید و به من تبریک گفت. بعد بدون هیچ حرفی به سمت نیروهای خودش از سمت دیگر قله پایین رفت.
صحبت سرگرد که به اینجا رسید، با تعجب نگاهش کردم. خیلی برایم جالب بود. ما همه سرگرد را فاتح شیاکوه میدانستیم، حالا او از کس دیگری به عنوان اولین فاتح قله حرف میزد. با تعجب گفتم: از کی حرف میزنید؟ این دلاور کی بود؟
سرگرد همینطور که در چشمان من نگاه میکرد، گفت: فاتح قله شیاکوه، یل بازیدراز،
#ابراهیم_هادی بود.
#سلام_بر_ابراهیمراوی: حسین غضنفری
(چاپ بیستم، تهران: نشر شهید
ابراهیم هادی، ۱۳۹۶)
جلد ۲، صفحات ۱۱۸ و ۱۲۰ تا ۱۲۳.
شهید
#ابراهیم_هادی@Ab_o_Atash