از خونِ من بریز در آن لیقه و دوات تا حس کنم خطوطِ چلیپاییِ تو را از خونِ من بریز در آن جامِ مُسکِرات تا بنگرم بهغبطه شکیباییِ تو را زیبایی آنچنان که زنان با نگاهشان سر میکشند حسرتِ زیباییِ تو را
من تشنگی کشیدهام اینسالها که عشق حالا نمک بهدست سرِ سفرهٔ من است من نانِ چشمهای تو را خوردهام که این شعرِ سیاهمست سرِ سفرهٔ من است