یادداشت
#علیرضا_سیفبا یک شعر تمام ولنتاینها را پیچاندم!
عشق در تمام ادوار برای عاشق گران تمام شده است ولی در دوره ی ما گرانتر!
آنقدر گران که میخواستم کادوی ولنتاین را بپیچانم حتی به سرم زد مشکل را ریشهای حل کنم یعنی معشوق را بپیچانم ولی نمیشد چون آن وقت نسخه ی دل خودم پیچیده میشد.
در اوج استیصال بودم که دست غیب یک پس گردنی از جنس بشیرا و نذیرا حوالهام کرد. یادم افتاد که معشوق جان شعر سرش میشود.(خدا به داد عاشقانی برسد که معشوقشان چیزی جز پول سرشان نمیشود)
البته از بس دست به دامن شعر شده بودم شعر هم کشف حجاب کرده بود؛ امان از بیپولی!
لختیِ شعر جای نگرانی نداشت چون ما سالهاست که عریانیم. پس بدون خجالت همه جا را دنبال شعری که کادوپیچ باشد گشتم و پس از تکاپوی زیاد شعری یافتم و تقدیم کردم به معشوقجان
آنقدر که خوشش آمد گفت:
از این به بعد تنها هدیهای که از تو میخواهم شعر است.
و اما شعری که من را از شر کادو برای مناسبتها و ولنتاینهای آتی ایمن کرد و این ایمنی مثل بیپولی من مادام العمر است، را با هم بخوانیم:
میخواهم به تو
تاجی آذینبسته
از ستارههای درخشان همهی آسمانها را هدیه بدهم
میخواهم به تو
آوازی از پرندگان همهی سرزمینها را هدیه بدهم
میخواهم به تو
سکوتِ زمستان
لبخندِ بهار
زلالیِ تابستان
و شعلههای پاییز را
هدیه بدهم
میخواهم به تو
هر آنچه که نمیتوانم
و نمیدانم را
هدیه بدهم
زندگیام را
ابدیتمان را میخواهم به تو هدیه بدهم
@aarrfشاعر
#فیلیپ_سوپومترجم
#مریم_قربانی