در بهتِ پوتینها، میان جیغِ باتومت
هی میکشی عطرِ تنم را توی آغوشت
موهای من بیروسری افتاده در مشتت
این بار هم میبازی و یادم فراموشت
میبازی و میبازمت، این چندمین دست است؟
پا پس بکش از بازیِ بد نحس و تکراری
من برّهات بودم که حالا گرگ لازم شد؟
از تو که میخواهد برایم چشم بگذاری؟
تا شهرزادِ قصهها محکوم اعدام است
شوریده با من کرده صدها قصه را از بَِر
بنشین برایت چشمهایم قصّه میبافند
این سرنوشتِ شوم را بازی نکن دیگر
آهِ مونّثها منم، تو دردِ در مردی
با من بیا فریاد شو حالا که همدردیم
وقتی خیابانها فقط بیکسترت کردند
بگذار راهِ رفته را تا خانه برگردیم
آزادیات را کول کن مامورِ معذورم!
در میرویم از پشتِ بام کوچهی بنبست
پوتینِ سرخت را بیا بر شانهام بگذار
تا پلّهپلّه دامنی معراج در من هست
خالی شده در بغضهایم گاز اشکآور
این رودهای داغ را از صورتم بردار
یا سر بکش حجمِ مرا تا گرمِ بازوهات
یا سربهای داغ را در سینهام بشمار
@aarrf#سارا_سلماسی