#تابه_آخربخوانید_وعدالت_رابین_مادر_زن_ومادر_شوهر_رعایت_کنید______دوستان_گلچین❤️ مادرت، مشکل ساز است
❤️ 🔹او تصمیم گرفته بود به این ماجرا خاتمه دهد یا خشم و غضبش را در اولین فرصت مناسب برطرف سازد. او آن شب را بر سر شوهرش فریاد زد: مادرت باعث تمام مشکلات میان ماست!
🔹سپس دیوانهوار و فریادکنان به سخنانش ادامه داد و گفت: اگر او نبود من الان زندگی راحتی داشتم.
🔹مرد مات و مبهوت در گامهای نامنظمش تأمل کرد، سپس در حالی که نفسهایی آتشین میکشید گفت: میخواهی از مادرم نافرمانی کنم؟ یا با او مشاجره کنم تا تو در آرامش زندگی کنی؟
🔹زن گفت: من چه گناهی کردهام که در جهنمی از مشکلات زندگی کنم؟
🔹هر دو مات و مبهوت نشستند و خواستند در این چند لحظه سکوت، سر و ته مشکل را به هم آوردند. ولی او حقیقت بزرگی را خاطر نشان کرد. او در اوج هیجان بسان مالباختهای گفت: او مادرم است، مبادا این حقیقت را فراموش کنی.
🔹زن گفت: من هم همسرت هستم.
مرد گفت: من هیچ کوتاهی در حق تو نکردهام!
🔹او با حالت اعتراف و با آرامش گفت: من هرگز این را انکار نکردهام.
🔹مرد در خاطراتش به شرو ع این مشکل فکر کرد، دیر وقت بود، او همراه فرزندان و همسرش از خانهی پدر زنش میآمد، مادرش در هال تاریک و با نگاههای اکنده از خشم چشم به راهشان بود
🔹و با لحنی تمسخرآمیز گفت: خدا را شکر که به سلامت برگشتید وقتش نرسیده بود که به فکر
مادر تنهایت باشی که در خانه ای دور افتاده تنها نشسته است؟!
🔹پسر اعتنایی به سخنان تند
مادر نکرد٬ جلو آمد و سرش را بوسید و گفت:
مادر عزیزم٬ تو را فراموش نکردم٬ ولی خودت بودی که با وجود اصرار ما نخواستی همراه ما بیایی.
🔹مادر با عصبانیت و در حالیکه نگاههای معنی داری به عروسش میکرد گفت: من علاقه ای به رفتن به چنین مهمانی هایی با شما را ندارم!
🔹مشکل از این جا شروع شد٬ خشم نورا برانگیخته شد. مرد سعی کرد همسرش را آرام کند تا مادرش بخوابد٬ سپس در اینباره با هم صحبت کنند٬ ولی همسرش بسان بمب ساعتی مملو از خشم بود.
🔹او مادرش را به یاد آورد که در هرمجلسی جلوی همه از غذای نورا ایراد میگرفت٬ همچنین وقتی به بچه ها تشر میزد و مادرشان را به تربیت نادرست و غلط متهم میکرد و در آخر پیش آشنا و غریبه از رفتار بد نورا- که البته حقیقت نداشت- شکایت میکرد.
🔹او تند و نامفهوم گفت: لا حول و لا قوة الا باللّه٬ خدا تو را هدایت کند مادرجان!
🔹او متوجه همسرش شد که گریه سوزناکی سر داده و میگوید: خالد٬ باور کن که من به هر طریقی سعی کردم او را راضی کنم و هرگز در خدمت به او کوتاهی نکردم.
🔹دلش به حال او سوخت٬ به او نزدیک شد و با ناراحتی گفت:
🔹درک میکنم عزیزم٬ خوب میدانم٬ ولی او همچنان
مادر پیر و سالخوردهی من باقی خواهد ماند٬ ما باید کمی با او راه بیاییم.
🤔 زن با شگفتی پرسید: نمیدانم چرا از من متنفر است و تا این اندازه از خانواده ام بدش میآید؟!
🔹مرد گفت: نه٬ این تنفر نیست٬ بلکه میتوانیم آن را نوعی غیرت وخودپسندی بنامیم. فراموش نکن که افراد سالخورده در اواخر زندگی مثل بچه ها رفتار میکنند٬ به همین خاطر دوست دارند در عواطف و بازی هایشان شریک شویم.
😊 سپس با خنده افزود: انگار که من و تو دو تا از اسباببازی های محبوب مادرم هستیم.
🔹آنگاه با جدیت و در حالی که صبرش لبریز شده بود٬ گفت: این
زن هنوز مادرم هست و نمیتوانم این حقیقت را تغییر دهم؟!
🔹زن گفت: خوب بهنظر تو راه حل چیست؟!
🔹مرد٬ با مهر و عطوفت جواب داد: راه حل این است که درست مانند مادرت با او رفتار کنی و اشتباهاتش را تحمل کنی. سپس از او پرسید : مگر تو نسبت به مادرت بردبار نیستی و اشتباهاتش را تحمل نمیکنی؟
🔹زن در حالیکه آه میکشید گفت: چرا.
خالد گفت: پس چرا اینکار را با مادرم انجام نمیدهی.
🔹زن با حالت تسلیم و نگاهی سرزنش آمیز گفت: خیلی خوب. اینکار را میکنم٬ چون تو در اینمورد مرا شکست دادی. باید میان مادرم و مادرت عدالت را
رعایت کنم.
🔹مرد جهت خاتمه دادن به این مشکل با شوخی گفت: سی سال بعد میبینیم که با عروسهایت چهکار میکنی٬ پیرزن!
🔹زن با اصرار و آمادگی گفت: من «مادرشوهری» نمونه خواهم بود.
😊 🗣 مرد با خوشحالی خندید و گفت: شک ندارم که همینطور است٬ تو زنی عاقل و خوش قلب هستی.
🌺🌸🌺👇#کانال_گلچین_های_مذهبی @aaaagojhin