آنتن
از نردبان بالا رفت.
دستی به آنتن کشید و داد زد: «خوبه؟»
صدا آمد: «نه هنوز.»
آنتن را چرخاند.
فریادِ «عالی شد» به گوشش رسید.
وارد اتاق شد.
همه دور کرسی میگفتند و میخندیدند.
نفس راحتی کشید و کنارشان نشست.
مدتها بود که باد، آنتن زندگیشان را به سمت دعوا و دلخوری چرخانده بود.
|زهرا کردوالی|
@ZahraKordevaly
#داستانک