گمگشتهی ایدهها
داشتم به یک ایدهی عجیب فکر میکردم. خیلی عجیب. خیلی خیلی عجیب. خیلی خیلی خیلی عجیب. بعد دیدم تعجب خریدار ندارد.
تمرکزم را گذاشتم روی یک ایدهی ترسناک. هر چه باشد ترس طرفداران خاص خودش را دارد. بعد نگاهی به ساعت انداختم و دیدم این وقت شب درست نیست رعب و وحشت ایجاد کنم.
به یک ایدهی رمانتیک اندیشیدم. دیدم باز هم مناسب کانال نیست، هر چه باشد خانواده اینجا رفت و آمد میکند.
گفتم بگذار یادداشت را طنز کنم و حالِ اعضای کانال را دگرگون. اما فهمیدم خودم به کسی نیاز دارم که حالم را دگرگون کند. اصلن منِ داغون را چه به طنزنویسی؟
|زهرا کردوالی|
@ZahraKordevaly