بارها به برادران گفتهام اگر فقط یک عضو در بدنمان باشد حاضریم آن را تقدیم کنیم قلب یکی است کبد یکی است سر یکی است آن را تقدیم میکنیم به دو نفر تقدیم میکنیم رهبر معظم انقلاب و سید حسن نصرالله…
اگه دوستت بهت بگه حالش خوب نیست، بهش کمک میکنی وحالشو خوب میکنی! یا بی تفاوت میشی و تو حال بدی تنهاش میذاری!؟
↯ دوست آقا محمدرضا گفتن که: ساعت دوازده شب بود که متوجه شده مریض احوالم و حال خوشی ندارم، سریع خودش را رساند و با موتورش آمد دنبالم. تا نیمه شب مرا در خیابانها چرخاند و گپ زد تا حالم بهتر شود. بیشتر از اینکه به فکر خودش باشد به فکر دیگران بود.
امیر سرتیپ خلبان فرجالله براتپور، لیدر پیچیدهترین عملیات هوایی دنیا (H ۳) درباره ازدواج علیامجدیان میگوید: «اردیبهشت سال ۵۸ بود، یک روز دیدم علی به اتاق من آمد، آن زمان من معاون عملیات پایگاه ششم شکاری بوشهر بودم، کمی خجالت زده بود و انگار میخواست چیزی بگوید، ولی شرم داشت، کمی با او گرم گرفتم و او هم کم کم شروع به صحبت کرد. آن موقع مجرد بود و میخواستازدواج کند. ما هردو اهل کرمانشاه بودیم، به من گفت که من کسی را اینجا ندارم و میخواهم ازدواج کنم، امکان دارد شما به عنوان بزرگتر من پا پیش بگذارید؟
کلی خوشحال شدم و گفتم برای هرکاری که بخواهی آمادهام. او هم گفت که کسی که مدنظر دارم از خانمهای کارمند همین پایگاه است. همان موقع دستش را گرفتم، از اتاق زدیم بیرون و به محل کار آن خانم رفتیم. با آن خانم صحبت کردم و به او قول دادم که با علی خوشبخت خواهد شد. بعد از چند روز که خوب با هم حرفهایشان را زده بودند و هر دو به این ازدواج رضایت داده بودند، به هر دوی آنها مرخصی دادم تا بروند به شهرهای خودشان و مراسم عقد و ازدواج را راه بیاندازند.»
خلبان شهید علی امجدیان، سیزدهم اردیبهشت ماه ۱۳۵۸ با خانم اکرم طلایی که یکی از همافران نیروی هوایی ارتش بود، ازدواج کرد و حاصل این ازدواج نیز دو فرزند به نامهای مریم و سارا است.
ما رهبر را برای دیدن و مشاهده کردن نمیخواهیم ما رهبر را میخواهیم برای اطاعت کردن. من اگر نتوانستم رهبرم را ببینم مهم نیست؛ بلکه مهم این است که مطیع فرمانش باشم و او از من راضی باشد👌
🌟 اول اردیبهشت، سالروز میلاد شهید هادی مبارک🌺
🔹برای شادی روح این شهید بزرگوار صلواتی هدیه کنیم🌹 . .
وقتی این عکس از #شهید سردار زاهدی رو کنار شهیدان سلیمانی، کاظمی و عماد مغنیه دیدم یاد این جمله از #شهید رسول خلیلی افتادم که: «همـه رفتنـی انـد؛ چـه خوبـه زیبـا بریـم»