به صورت تخس پسری که جلوش ایستاده بود نگاه کرد و با ناباوری ابرویی بالا انداخت " تو نوشیدنیتو ریختی روی لباسم و ازم طلبکاری ؟! "
پسر اخمش رو غلیظتر کرد و قدمی جلوتر رفت " تو یهویی جلوی راهم سبز شدی ! پس تو مقصری .. حالا زود برام نوشیدنی بخر. "
با بهت خندید و مچ دست پسر رو گرفت . اون رو پشت پیشخوان کشوند و بدون توجه به نگاههای متعجب بقیه، اون رو توی آشپزخونه برد. کت چرمش رو از تنش در اورد و توی دستای پسر گذاشت " هروقت لباسم تمیز شد، برات نوشیدنی درست میکنم. " چشمکی زد و دست به سینه ایستاد.
پسر با چشمهای درشت شده به باریستایی که حالا لخت جلوش ایستاده بود نگاه کرد و گلوش رو صاف کرد .. فکرشم نمیکرد بخواد همچین کاری کنه!