حرف‌های یک ناشناخته

درس نخوندی چون وقت زیاد بوده
الانم داری درس نمی‌خونی چون دیگه وقت کمه
و این چرخه هی تکرار میشه

چمیدونم، مثلا پیام بده بگو فکرت نمیذاره بخوابم.

یه سکوتی هست مال بعد از شنیدن یه سری حرفایی که انتظار شنیدنش رو نداشتی.
حس عجیبیه...
بیرونش سکوته، ولی از درونت هِی صدای شکستن میاد...

استاد اگه می‌دونستی تو چه وضعیت روانی‌ای هستم، خودت پاسم می‌کردی.

مخفی کردن ناراحتی‌ها، دردش از خود ناراحتی بیشتره...

‏ولی درک شدن، لذت بخش‌تر از دوست داشته شدنه.

من خجالتی‌ترین انسان پررویی‌ام که می‌تونی تو زندگیت ببینی.

یه دورانى از زندگیت هم هست که واسه یه مدت حالت خوب نیست، ولی وقتی ازت می‌پرسن خوبی؟ دیگه روت نمیشه بگی نه و خجالت می‌کشی.
میشینی می‌شماری میگی خب، اون بار گفتم نه، دیشبم گفتم نه، پس امروز باید بگم خوبم...

=)

متاسفانه نجات‌دهنده حاضر نیست برای نجات دادنم درس بخونه.

حتی اگه یه روز همه چی درست بشه
بازم جای خالیت تو ذوقم می‌زنه :)

♡❄️♡❄️♡❄️
𝐈𝐦𝐚𝐠𝐢𝐧𝐞 𝐲𝐨𝐮𝐫 𝐟𝐚𝐜𝐞
𝐒𝐚𝐲 𝐡𝐞𝐥𝐥𝐨 𝐭𝐨 𝐦𝐞
𝐓𝐡𝐞𝐧 𝐚𝐥𝐥 𝐭𝐡𝐞 𝐛𝐚𝐝 𝐝𝐚𝐲𝐬
𝐓𝐡𝐞𝐲'𝐫𝐞 𝐧𝐨𝐭𝐡𝐢𝐧𝐠 𝐭𝐨 𝐦𝐞
𝐖𝐢𝐭𝐡 𝐲𝐨𝐮
𝐖𝐢𝐧𝐭𝐞𝐫 𝐛𝐞𝐚𝐫
𝐒𝐥𝐞𝐞𝐩 𝐥𝐢𝐤𝐞 𝐚 𝐰𝐢𝐧𝐭𝐞𝐫 𝐛𝐞𝐚𝐫... :)
❄️♡❄️♡❄️♡

اعلام وضعیت:

اگر آدم‌ها عنصر بودن تو قطعاً آب بودی؛
همونقدر آرامش بخش، همونقدر حیاتی...

خواستم بگم تنها امید به زندگیم رو در کمتر از 24 ساعت تموم کردم و الان باز به حالت کارخونه برگشتم.