مرور برای کتابِ «اعجام/نقطهها»
اثری از سنان انطون
ترجمۀ مسعود یوسف حصیرچین
نشر همان
نویسندۀ مرور: سید امیرحسین هاشمی
تمِ تکرار شوندۀ ادبیاتِ پادآرمانشهری:
در ادبیات پادآرمانشهری، یک تمِ تکرار شونده داریم: «شخصیتِ اصلی داستان درگیر یک عشق خانمانسوز میشود». البته این عشق مانند سریالهای آموزندۀ! صداوسیمایی، به طلاق زوجین از یکدیگر منجر نمیشود، بلکه شخصیت داستان به موجب عشق و آزادیِ رسیدن به آن، حاکمِ مستبد را سه طلاقه میکند. پس باریدیگر حاکم مسبتد باید علیه حریم خصوصی افراد قد علم کند، که قد علم میکند همانطور که کرده است و خواهد کرد.
از «ما»ی یوگنی زامیاتین گرفته تا «سرودِ» آین رند و آثار مشهور این ژانر، مثلِ 1984 و دنیای قشنگ نو، این تم اساسی را شاهد ایم. به نظرم فکر کردن به ماهیت این تم و علت تکرار آن در آثار مختلف، یک فعالیت اصیل و قابل دفاع است.
جنگ ایران و عراق از زاویۀ دید عراق:
جنگ ایران و عراق را همواره از سمت ایران دیده ایم. همواره صدام برای «ایران» متجاوز بوده است و فراموش کرده ایم صدام، دیکتاتور عراق بوده است. صدام در دوجبهه میجنگید، یک جبهه نبرد علیه ایران بود و جبهه دیگر علیه مردم عراق. به صورت غمانگیزی نیز در هر دوجبهه متجاوز و عنصر نامشروع بود.
پس بیایید بدانیم که مردم عراق چه میکشیده اند. مردم عراق دیکتاتوری را در بالای سر خود داشتند، دیکتاتوری که عکسِ او، به مانند «برادر بزرگ» همواره در تمام شئون زندگی دخالت میکرد.
قرابت فرهنگی و حجابهای ترجمه:
ادبیات عرب برایم جذاب شد. چرا؟ به نظرم یکی از اساسیترین موانع تجربۀ نابِ آثار ادبی، علاوه بر حجابِ زبان (که به وساطتِ ترجمه حادث میشود)، تفاوت افقهای فرهنگی است. حجابِ زبان که مشخص است. شعر فارسی را رها کن، زبانِ بُرَندۀ صادق چوبک و بزرگ علوی را چگونه میخواهی با تمام ظرافتهایش به زبان مقصد ترجمه کنی؟ لحنِ فرهنگیِ مستتر در آثار غلامحسین ساعدی را چطور؟ فارسیِ شکرِ جمالزاده را چه؟
حال حجاب فرهنگ چیست؟ برای نمونه، در مجموعه داستان کوتاههای چمدانِ بزرگ علوی، داستانی هست با عنوانِ «عروس هزار داماد». فرض کن به خارجی جماعت بفهمانی این عبارت عروس هزار داماد یک ضربالمثل ایرانی است. ولی هزاران جزئیات و المان دیگر هست که شاید نتوان تماما انتقال داد، مخصوصا آن عناصرِ فرهنگیِ تکرارشونده که در ناخودآگاهِ جمعیِ ما ریشه دوانده است. اصلا اینکه در آخر همین داستان، کاراکتر به «سیمِ آخر» سازی که دارد میزند، یک ارجاع کنایی بسیار قوی دارد که خب، تا گویشور و زیستکنندۀ آن زیستجهان نباشی، بعید است آنگونه که باید درکش کنی. اصلا گمان ببر، یک نویسنده در جایی از اثر، به حافظِ رند، مولویِ شیدا، سعدیِ حکیم و فردوسیِ حماسهسرا ارجاعی بدهد. شعر را ترجمه میکنی به زبان مقصد، سلمنا؛ ولی قبول دارید که توفیر دارد برداشتِ ما از یک شعر حافظ و شعر فردوسی از کسی که در غرق در این زبان و ادبیاتش نیست. خلاصه که بعید است کسی که مانند ما غرق در ادبیات فارسی نباشد، متوجه این تمایز اساسی باشد. خلاصه که بله!
یا مثالی دیگر. تامادامی که شرایط ایلیِ ایران را آنگونه که خاص ایران بوده است درک نکنی، نمیتوانی متون تولیدیِ عصر رضاشاهی را درک کنی. نمیتوانی برخی متونِ عصر مشروطه را درک کنی و به عنوان زیستکننده اروپا، گمان برده ای که: «شرایطِ ایلی و عشایریِ ایران که تحقیقا همان فئودالیسم خودمان در اروپاست». اما نمیدانی که نفهمیده ای و یک مقولۀ اروپایی را با کمترین توجیهی، به جهانی دیگر سرایت داده ای. پس تفاوت اساسی ایران با اروپا را نفهمیده ای و تصویری که از یک خان داری خیلی کاریکاتوری خواهد بود.
اصلا زمانی که یک کتاب از ادبیات دیگر کشورها، مثلا پدرو پاراموی خوان روفلو از آمریکای لاتین یا آندرییف، تولستوی و تورگنیف از روسیه را میخوانم، شماتت و حسرتی است که بر جانم مستولی میشود. زیرا میفهمم که جهانی زیر متن و ارجاع فرهنگی هست در اثر، که من متوجهشان نمیشوم. این عینِ خر در گل گیر کردن را، از زبان یکی از معلمهای دبیرستانم شنیدم که داشت از کتاب «پتروزبورگ» مینالید. از بس ارجاعات داشت.
ولی خب، این اثر از سنان انطون، همین اعجام، ارجاعاتی بسیار آشنا داشت برایم. چرا آشناتر بود؟ زیرا که خود و جهانم را بسیار شبیهتر به ادبیات عرب میدانم تا ادبیات روسیه! مشخصا ایدۀ اصلیِ کتاب و توضیحات سنان انطون در اول کتاب شاید برای مخاطب غربی، اندکی رازآلود باشد. توضیحات در مورد چیست؟
برای مطالعۀ مرور کامل به تلگراف زیر مراجعه کنید:
عشق و ادبیات پادآرمانشهری؛ یک تجربۀ عربی!🔹اتوپیانیست؛ محمد نصراوی
⭕ اتوپیا، امید، آگاهی ...
🆔 https://t.center/Utopianist_Nasravi🌐 http://nasravi.com/