👁🗨 سرگذشت
#اوراشیما_تارو یکی از محبوبترین افسانه های فولکلور اساطیر
#ژاپن باستان است که از دیرباز تا کنون بین مردم عامی سینه به سینه نقل گشته و حتی در
#نیهون_شوکی نسخه ای مکتوب از آن را می یابیم.
شخصیت اصلی داستان
#تارو جوان ماهیگیری تنها و فقیر است که در کلبه ای در ساحل دریا مسکن دارد و تنها دارایی اش یک قایق ماهیگیری کوچک و یک تور ماهیگیری دست بافته است. او از راه ماهیگیری روزگار می گذراند.
طی یک فصل پر طوفان ماهی ها از ساحل محل زندگی تارو کوچ کردند و مدتی بود که او صید خوبی نداشت و حتی بعضا چیزی برای خوراک خود پیدا نمی کرد. در یکی از همین ایام که تارو نا امیدانه تور به اب افکنده بود متوجه سنگینی دام شد. ماهیگیر به امید صیدی پربار شاد شد و با زحمت تور را از آب بیرون کشید اما به جای ماهی های فراوان با لاکپشتی غول آسا مواجه شد.
لاک پشت در کمال حیرت تارو به حرف آمد و از ماهیگیر خواست که آزادش کند و او که دلش برای حیوان سوخته بود چنین کرد. سپس لاک پشت برای قدردانی از او خواست که بر پشتش سوار شود. تارو علیرغم وحشت تبعیت کرد و بر پشت لاک پشت سوار شد و آنها به زیر آب شیرجه زدند. تارو فورا متوجه شد که میتواند زیر آب تنفس کند. بنابراین ساکت و منتظر ماند تا ببیند چه پیش خواهد آمد.
پس از طی مسیر طولانی زیر آب تارو توانست برج و باروهای قلعه ای زیبا را ببیند که با مرجان های زیبا و گوهرهای دریایی و صدف های فراوان تزیین شده بودند. تارو از شدت حیرت بر خود می لرزید اما تصمیم گرفت چیزی نگفته و منتظر بماند. لاکپشت او را در درگاه قصر زیر آب که قلمرو
#ریوجین اژدها خدای دریا بود و
#ریوگو_جو نام داشت پیاده کرد و تارو قدم به داخل قصر گذاشت.
او دید که قصر پر از پریان زیبارو و ماهیان و اختاپوس های عظیم است. در انتهای تالار بزرگ اصلی تختی زرین بود که شهبانویی با زیبایی مسحور کننده بر آن تکیه زده بود. شهبانو با دیدن تارو اینگونه سخن گفت"
"من
#اوتو_هیمه ملکه دنیای زیر آب هستم و به تو جوان خوش قلب و رئوف خوش آمد میگویم. تو میهمان عزیز ما هستی و در قلمرو ما به خوبی از تو پذیرایی خواهد شد".
اوامر ملکه اجرا شد و تارو چندین روز با بهترین غذاها و نوشیدنی ها پذیرایی شد و زیباترین پریان دریا به خدمت او حاضر شدند. در آخرین روز اقامت او در ریوگو جو، شهبانو اوتو هیمه مجددا او را احضار نموده و گفت:
"اکنون زمان آن فرا رسیده که تو به دنیای خویش بازگردی. من به تو هدیه ای میدهم که باعث ثروت و خوشبختی تو خواهد شد و آن هدیه جعبه سحرآمیز من است.کافیست آن را همیشه نزد خودت نگاه داری اما زنهار هیچ گاه نباید در جعبه را باز کنی! وگرنه عقوبتی سخت در انتظارت خواهد بود!"
تارو مسرور از لطف و مهمان نوازی ملکه قدردانی کرد و همراه با جعبه ای که هدیه گرفته بود با لاک پشتی که زمانی نجاتش داده بود به ساحل بازگشت. پس از بازگشت به ساحل او در کمال حیرت متوجه شد که زمان در جهان روی آب همین چند روز اخیر که او زیر آب بوده به مدت صد سال گذشته است و تمام کسانی که می شناخته است فوت شده اند یا از آنجا کوچ کرده اند و ظاهر روستای محل زندگیش به کلی عوض شده! اما تارو که از ابتدا نیز آشنا یا خانواده ای نداشت غمگین نشد و تصمیم گرفت زندگی تازه ای آغاز کند.
همانطور که اوتو هیمه پیش بینی نموده بود تارو از فردای همان روز توانست گوهرهای نایاب و ماهی فراوان از دریا صید کند و به زودی به تاجری ثروتمند بدل شد و مکنتی بر هم زد.
روزی همینطور که تارو در امارتش در حال استراحت بود به فکر فرو رفت و احساس دلتنگی برای ملکه اوتو هیمه و جهان زیر آب کرد و با خود فکر کرد چقدر سعادتمند خواهد بود اگر یک بار دیگر بتواند به قلمرو زیر آب سفر کند. سپس با خود اینگونه خیال کرد که به حتم ملکه درون جعبه ای که به من هدیه داد نشانی از قصر خود گذاشته است و از من خواسته است آن را ممهور و محفوظ نگاه دارم تا در چنین روزی بتوانم آن را گشوده و با آن نشانی خود را به قصر زیر آب برسانم.
با این تصور ماهیگیر درب جعبه را گشود اما جعبه را خالی یافت! در عوض به سرعت تبدیل به پیرمردی بسیار فرتوت شد که تنها یک روز از عمرش باقی مانده بود. تارو متوجه شد که هدیه ملکه چیزی جز "زمان" نبوده است و ملکه عمر دوباره او را در حعبه محفوظ داشته و به او هدیه کرده بود. حال که او خود با دستان خود در جعبه را گشوده بود و عمر خود را بر باد داده بود پشیمان و نادم گشت و با زاری از خدایان خواست که او را ببخشند و جوانیش را برگردانند اما فایده ای نداشت.
تارو همراه جعبه اش به کلبه قدیمی و فرسوده خود رفت و اطرافیان را از ایجاد مزاحمت منع کرد. او آخرین روز عمرش را در کلبه قدیمی با یاد اوتو هیمه و قصر زیبایش سر کرد و همچنان خود را سعادت مند می دید که توانسته است در طول عمرش چنین شگفتی ای را به چشمان خود ببیند. سپس خشنود و آسوده از دنیا رفت.
◽️ @Torecilik