مجنون را گفتند: « از لیلی خوبترانند ، بر تو بیاوریم؟ »
او گفت: « آخر من لیلی را به صورت دوست نمیدارم، لیلی صورت نیست. لیلی به دست من همچون جامی است، من از آن شراب مینوشم. من عاشق شرابم و شما را نظر بر قدح است. از شراب آگاه نیستید... »
میز اتاقت باشم دستانت را بگذاری روی سرم برگ کاغذی را از گوشهط سینهام برداری شروع کنی به نوشتن :که چقدر دلت تنگ شده است ؛
استکان چایت باشم مرا آرام بلند کنی باهم توی اتاق قدم بزنیم و بوسه بوسه تا خاطرات مرا مزه کنی ،
پاکت سیگارت باشم جانم را نخ به نخ بکشی بیرون بسوزم برایت و تمام دردهایت را دود کنم توی هوا
میتوانم بارها شئ مفیدی باشم حولهای که موهای خیست را بغل کرده تختی نرم که تو را شبها به آغوش می گیرد یا آیینهای برای انعکاس زیباییات؛
این بار ولی پنجرهام پیراهنم را کنار بزن صورتت را نزدیک کن نفس نفس بگو که دوستم داری و با بخاری که از تنهاییات نشست روی سینهام دردهایت را یکی یکی بنویس