مادر زنده یاد #عرفان_زمانی کنار مزار فرزندش : از تاریکی وحشت داشتم ، از حیوانات، خصوصا سگ ها میترسیدم از اینکه تنها به قبرستان بروم وحشت داشتم تحمل گرما رو نداشتم الان این منم ، وسط روز، تو گرمای ظهر تابستون یا دم غروب هر وقت که دلم بگیره میام اینجا وسط این قبرستون تک و تنها گاهی برای سگ ها ی اینجا که دنبالم راه می افتند غذا میارم و کنارشون می ایستم ، دیگه نه از تاریکی میترسم نه از قبرستون نه از مرگ ، نه ترس از دست دادن و از دست رفتن وقتی یه زن یا بهتر بگم یه مادر و هل میدی وسط چیزایی که ازش میترسه ، یه هیولا به وجود میاد که دیگه از هیچی نمیترسه